کدخبر: ۱۵۵۱

واکنش‌های متفاوت مردم به شرایط سخت زندگی چیست؟

وقتی افراد احساس می‌کنند زندگی‌شان به بن‌بست رسیده است و در دریایی از مشقات غوطه‌ورند، سه واکنش متفاوت در سه گروه شکل می‌گیرد.

واکنش‌های متفاوت مردم به شرایط سخت زندگی چیست؟

به گزارش پایگاه خبری 24، علی زمانیان در یادداشتی در ضمیمه فرهنگی امروز روزنامه اطلاعات نوشت: وقتی شرایط زیستِ فردی و اجتماعی دشوار و دشوارتر می‌شود، وقتی مشکلات مادی و سیاسی، زندگی را به بن‌بست می‌کشاند، وقتی آدمیان احساس می‌کنند در جایی زندگی می‌کنند که دردها و رنج‌های‌شان رو به فزونی است، وقتی تصور می‌کنند بودن آن‌ها و شیوه‌ی زیستن‌شان و حقوق انسانی‌شان و حتی مصائب‌شان نادیده انگاشته می‌شود و حاکمان مستقر، آنان را نه به منزله‌ی یک «شهروند تمام عیار» با همه‌ی لوازم و مقتضیاتش، که ابزاری در خدمت اهداف خود می‌پندارد، وقتی احساس می‌کنند چون شبحی سرگردانند که دیده نمی‌شوند، وقتی اوقات‌شان به تلخی می‌گذرد و در یک کلام، وقتی از «این‌جا» و «اکنون» عمیقا ناراضی‌اند، آن‌گاه این پرسش و دغدغه در جان و دل‌شان ریشه می‌دواند که بمانم یا بروم؟ مقاومت کنم یا مهاجرت کنم؟ 

در برابر شرایط نامطلوب و موقعیتی که افراد احساس می‌کنند زندگی‌شان به بن‌بست رسیده است و در دریایی از مشقات غوطه‌ورند، و از سویی دیگر، شرایط دشوارشان را به عوامل بیرونی نسبت می‌دهند.

سه واکنش متفاوت در سه گروه شکل می‌گیرد. تفاوت این سه واکنش‌، بستگی به تفاوت در وضعیت روان‌شناختی، وضعیت اندیشگی، موقعیت مالی، توانایی‌ها و امکاناتی دارد که در اختیار افراد است. هر چه توانایی‌ها و امکان‌ها بیش‌تر شود، احتمال مهاجرت بیش‌تر می‌شود.

سه واکنش از سه گروه در برابر شرایط سخت چیست؟

۱.  گروه اول: می‌مانند تا شرایط بیرون را تغییر دهند.

۲.  گروه دوم:  می‌روند تا شرایط خودشان را تغییر دهند.

۳.  گروه سوم: نه دلِ ماندن دارند و نه پای رفتن

در باب گروه اول:

برای ماندن و مقاومت در برابر شرایط و برای دست‌زدن به کنشِ تغییر، اسباب و لوازم ذهنی و شرایط عینی لازم است. به تعبیری دیگر، کسانی که می‌گویند می‌مانم و شرایط را تغییر می‌دهم؛ به لحاظ ذهنی و درونی واجد مختصات و ویژگی‌هایی هستند. 

از میان عوامل مختلف ذهنی، دو عامل، مهمترین است:

اولا؛ واجد نوعی ایدئولوژی مقاومت‌اند.

ثانیا؛ نسبت به دیگران، احساس مسئولیت اخلاقی بالایی دارند.

برای ماندن در شرایط سخت و تحمل درد و رنج بی شمار، داشتن ارزش یا ارزش‌هایی بنیادین و هدفی متعالی و احساس رسالت برای تغییر، ضروری است. به نحوی که بیرزد برای چنین ارزشی بجنگد، عمر خودش را در پی آن بنهد، اگر لازم باشد از آرامش و حتی جانِ خود صرف نظر کند.

مقاومت و یا کنش تغییر، محتاج ایدئولوژی حرکت‌بخش و داشتن انگیزه‌ای بسیار قوی است. از سوی دیگر، شخص باید برای اصلاح امور و بهتر کردن شرایط برای دیگران، واجد احساس وظیفه‌‌ی اخلاقی بالایی باشد. احساس مسئولیت اخلاقی برای بهبود وضعیت دیگرانی که در میان آن‌ها زیسته و بالیده است و انسان هایی که به او محتاجند. در حقیقت، مسئولیت اخلاقی، در این جا، همان ادای دین و وظیفه‌ای است که از ناحیه‌ی زیستن با دیگران بر عهده‌ی افراد قرار می‌گیرد. 

در یک ارزیابی کلی، امروزه اتمسفر عصر و زمانه‌ای که در آن قرار داریم، چندان روی خوش به ایدئولوژیِ‌ مقاومت نشان نمی‌دهد.

به نظر می‌رسد زمانه‌ی کلان روایت‌های معتبر، حرکت‌آفرین، روشنایی‌بخش و انگیزه‌ برای تغییر جهان سرآمده و کمتر کسی است که در پی درافکندن طرحی بزرگ باشد. از سوی دیگر، با کاهش پیوندهای حاکم بر زیستِ سنتی، احساسِ مسئولیت نسبت به دیگران نیز کاهش یافته است. در نتیجه، از جمعیت کسانی که شعارشان این است که می‌مانم و شرایط را تغییر می‌دهم، دایما کاسته می‌شود و میل به مهاجرت و رفتن از شرایط نامطلوب، افزایش می‌یابد.

در باب گروه دوم: 

گروه دوم کسانی هستندکه وقتی می‌بینند نمی‌توانند شرایط را تغییر دهند، می‌روند تا شرایط خودشان را تغییر دهند. این گروه ترجیح می‌دهند ازشرایط دشوار، بیرون بروند و زندگی خود را سامان دهند.

از جمله‌ی ویژگی‌های این گروه، عبارت است از: 

۱.  ناامیدی از اصلاح وضع موجود

۲.  احساس به بن‌بست رسیدن زندگی 

۳.  فقدان نوعی ایدئولوژی مبارزه و مقاومت

۴. دارا بودنِ توانایی‌ها و امکان‌ها (اعم از توانایی عاطفی، مالی، تخصصی و امکان مهاجرت) 

۵. جسارت تجربه‌ی جهانی دیگر و زیستن در شرایطی جدید

اما این که این گروه، آیا به مطلوب‌شان خواهند رسید و یا به چه میزان از مهاجرت‌ رضایت دارند، سخن دیگری است. گرچه در بهترین حالت، مهاجرت برای آنان، همواره به زخمی می‌ماند که گاهی سر باز می‌کند و دردناک می‌شود، اما رفتن را تنها راه برون رفت از وضعیت دشوارشان یافته‌اند.

در باب گروه سوم:

گروه سوم، آنانی هستند که میل به مهاجرت دارند، اما توانایی و امکان رفتن ندارند. کسانی که نه می‌توانند بروند و نه دل‌خوش به ماندن‌اند. این گروه، وضعیت دشوارتری را تجربه می‌کنند، زیرا مجبورند با نارضایتی و ناخوشایندی، روزشان را به شب برسانند. 

برزخ میان رفتن و نرفتن، منجر به وضعیت انفعالی و نیهیلیستیک می‌شود. وقتی میل به مهاجرت هست اما امکان‌ و توانایی‌های ضروری برای مهاجرت وجود ندارد، چاره‌ای جز ماندن و زیستن در وضعیت نامطلوب نیست. اما این ماندن و زیستن، دارای پیامدها و نتایج روان‌شناختی و نیز پیامدهای سیاسی و جامعه شناختی است که هر یک از این پیامدها محتاج واکای مستقل است.

از میان انواع پیامدهای ناشی از میل سرکوب شده به مهاجرت، «تخریب» از همه مهم‌تر است. کسی که میل به رفتن دارد، اما توان رفتن ندارد، بسیار مستعد رفتار تخریب‌گرانه می‌شود. یا تخریب جامعه، همان که آن را رفتار وندالیستیک می‌نامندش، یا تخریب خویش، و یا هر دو.

در شرح وضعیت بغرنج تخریب جامعه و تخریب خویش، در فرصتی دیگر به نحو مبسوط باید سخن گفت.  میزان بالا و بلکه بحرانی آسیب‌های اجتماعی، خشونت، اعتیاد، و بروز انواع ناهنجاری‌ها، به نحوی که زندگی روزمره را با مشکلات روبرو کرده است، نشان‌دهنده‌ی رویکرد تخریبی نسبت به مناسبات، ساختارها و تاسیسات اجتماعی است. 

آنان که میل به رفتن دارند، اما توانایی و امکان رفتن ندارند، اگر بتوانند، عموما دست به تخریب جامعه می‌زنند، اگر نتوانند، در نهایت خود را فرو می‌ریزند و عمارت خویش را تخریب می‌کنند. انزوای اجتماعی، گسترش بی‌اعتمادی، بی‌اعتنایی به سلامت جسمانی، اعتیاد، هدر دادن فرصت‌های رشد و زمان شکوفایی و زندگیِ باری به هر جهت داشتن، بی‌مقصد و بی‌آرمان زیستن، بخش کوچکی از مظاهر پروژه‌ی «خودتخریبی» است.

چنین می‌شود که جامعه دچار فرسایش و فرسودگی شده و ساختارها و بنیان‌های انسجام‌بخش اجتماعی و ارکان اخلاق، دستخوش انواع آفت‌ها می‌گردد.  در نتیجه‌ی چنین فرایندی، درد و رنج فزونی می‌گیرد و احساس ناکامی و یاس اجتماعی گسترش می‌یابد.

کدخبر: ۱۵۵۱
ارسال نظر