بعد از حمله اسرائیل امکان توافق ایران و آمریکا وجود دارد؟
جنگ اخیر نهتنها محاسبات راهبردی در تهران و تلآویو را به هم ریخت، بلکه فضای سیاسی و دیپلماتیک میان ایران و غرب را نیز به طرز محسوسی تیرهتر کرد. پیش از این جنگ، هر چند مذاکرات هستهای غیرمستقیم میان ایران و امریکا در سکوتی شکننده جریان داشت اکنون اما در پی تهدیدات نظامی امریکا و نقشآفرینی آشکار آن در کنار اسراییل، حتی همین مسیر نیمبند نیز به شدت زیر سوال رفته است.

به گزارش 24 آنلاین، «پایان فشار حداکثری یا آغاز بازی تازه؟» عنوان یادداشت روزنامه اعتماد به قلم حمید قنبری است که در آن آمده؛ جنگ اخیر میان ایران و اسراییل، صرفنظر از پیامدهای نظامی و امنیتیاش، آغازگر مرحلهای تازه در تعامل ایران با جهان است؛ مرحلهای که میتواند نهتنها توازن منطقهای را دگرگون سازد، بلکه مسیر پرونده هستهای، نظام تحریمی و ظرفیتهای دیپلماسی ایران را نیز بازتعریف کند. در حالی که بسیاری انتظار داشتند این درگیری به تشدید فشارهای سیاسی و اقتصادی علیه ایران منجر شود، برخی واقعیتهای راهبردی و نشانههای دیپلماتیک نشان میدهند که شاید برعکس، این بحران آغازگر نوعی «بازتنظیم سکوتآمیز» در سیاست بینالمللی درباره ایران باشد.
در سطح علنی، ائتلافهای غربی همچنان بر طبل نگرانی از برنامه هستهای ایران میکوبند؛ اما در لایههای عمیقتر، این پرسش مطرح است که وقتی تاسیسات کلیدی هستهای ایران مورد هدف قرار گرفته و بهزعم دشمنان آن، آسیب جدی دیده است، چه توجیهی برای ادامه «فشار حداکثری» باقی میماند؟ آیا این وضعیت، در عین دشواری، فرصتی برای ایران نیست تا بدون اعلام عقبنشینی، وارد فاز جدیدی از بازی دیپلماتیک شود؟ فازی که در آن، ابزارهای تازهای مانند همکاری با کشورهای ثالث، بهرهگیری از سیاست سکوت و اجتناب هوشمندانه از مذاکره مستقیم، بتواند جایگزین مسیر فرسایشی گذشته شود. در این یادداشت تلاش میشود تصویری روشن و جامع از وضعیت تحریمها، چشمانداز توافق و مسیرهای ابتکاری در دیپلماسی ایران پس از جنگ ارایه شود. پرسش محوری آن است که آیا ایران میتواند از دل بحران، فرصتی برای بازیابی موقعیت اقتصادی و راهبردی خود خلق کند یا آنکه فضای پساجنگ، به دشواریهای مضاعف در مسیر تعامل با جهان خواهد افزود؟
۱. تحریمها پس از جنگ: منطق فشار یا پایان بازی؟
منطق تحریمها همواره بر یک اصل ساده استوار بوده است: ایجاد فشار فزاینده برای تغییر رفتار. اما این منطق زمانی کارآمد تلقی میشود که مخاطبِ تحریم، همچنان ظرفیت مانور یا انگیزه مقاومت داشته باشد. اکنون، در پی حملهای که امریکا مدعی است به بخشهایی از زیرساختهای حساس هستهای ایران وارد کرده، یک تناقض آشکار در سیاست تحریمی غرب پدیدار شده است: اگر ایران دیگر قادر به بازگشت سریع به سطح بالایی از برنامه هستهای نیست، ادامه سیاست فشار حداکثری چه معنا و توجیهی دارد؟ از نگاه ناظران مستقل، این نقطه میتواند یک گسست راهبردی باشد. فشار حداکثری، زمانی توجیهپذیر است که ایران در مسیر تصاعدی برنامه هستهایاش قرار داشته باشد و توازن قدرت فنی به نفع تهران تغییر کند. اما اگر به ادعای طرف مقابل، توان هستهای ایران به عقب رانده شده، آنگاه حفظ ساختار تحریمها، بیش از آنکه ابزار سیاست خارجی باشد، نشانهای از بیجهتی و اینرسی دستگاه سیاستگذاری امریکا خواهد بود. در چنین شرایطی، برخی محافل در تهران از ضرورت اتخاذ «سکوت هوشمند» سخن میگویند. این رویکرد به جای واکنشهای تند یا تبلیغات گسترده، بر بهرهگیری از ابهام راهبردی و دادن زمان به خود استوار است. بهویژه اگر شرایطی فراهم شود که غرب، برای حفظ ظاهر موفقیت عملیات خود، ناچار به توقف موقت یا تخفیف فشارها شود. در این سناریو، ایران بدون دست کشیدن از مواضع اصولی خود، میتواند فضا را برای بازتنظیم رفتار بازیگران بینالمللی باز کند. نکته مهم آن است که تحریمها تنها زمانی کارآمد هستند که به شکل دینامیک با هدف مشخصی پیوند داشته باشند. اگر هدف تغییر رفتار هستهای بوده و این رفتار -بهزعم طرف مقابل- اکنون مهار شده است، آنگاه تداوم تحریم، نه ابزار سیاستورزی، بلکه نشانهای از نبود راهبرد جایگزین است. ایران میتواند از این تناقض بهرهبرداری کند؛ مشروط بر آنکه با درک دقیق از تغییر فضای راهبردی، در تله واکنشهای شتابزده گرفتار نشود.
۲. توافق هستهای؛ سختتر از همیشه؟
جنگ اخیر نهتنها محاسبات راهبردی در تهران و تلآویو را به هم ریخت، بلکه فضای سیاسی و دیپلماتیک میان ایران و غرب را نیز به طرز محسوسی تیرهتر کرد. پیش از این جنگ، هر چند مذاکرات هستهای غیرمستقیم میان ایران و امریکا در سکوتی شکننده جریان داشت، اما هنوز روزنههایی برای احیای توافق ۲۰۱۵ (برجام) قابل تصور بود. اکنون اما در پی تهدیدات نظامی امریکا و نقشآفرینی آشکار آن در کنار اسراییل، حتی همین مسیر نیمبند نیز به شدت زیر سوال رفته است. در تهران، بسیاری از تحلیلگران معتقدند که استراتژی مماشات و تعامل محتاطانه با غرب در قبال پرونده هستهای، نیازمند بازنگری است. تهدیدهای نظامی اخیر که از سوی واشنگتن و متحدانش مطرح شد، بیش از آنکه برای فشار روانی باشد، حامل پیام عملیاتی بود؛ پیامی که عملا آن دسته از نخبگان سیاسی در ایران را که همواره تهدیدات غرب را صرفا لفاظی تلقی میکردند، در موضع ضعف قرار داد. اکنون این واقعیت مورد تایید قرار گرفته که بیاعتنایی کامل به تهدیدات میتواند برای کشور هزینهزا باشد. در نتیجه، ادبیات تصمیمساز در تهران دچار نوعی واقعبینی جدید شده است: «نه مماشات کامل، نه تقابل شتابزده؛ بلکه مدیریت توازن تهدید و فرصت». با این حال، مذاکره مستقیم با امریکا، همچنان خط قرمزی است که نهتنها ریشه در سیاست داخلی دارد، بلکه به حیثیت راهبردی ایران نیز گره خورده است. از سوی دیگر، دولت بایدن نیز با مشکلات داخلی و محدودیتهای انتخاباتی روبهرو است و نمیخواهد در آستانه انتخابات، وارد روندی شود که از سوی مخالفان داخلیاش به «امتیازدهی به تهران» تعبیر شود. بهویژه آنکه صحنه جنگ اخیر، چهرهای تهاجمیتر از ایران نزد افکار عمومی غربی ایجاد کرده است؛ تصویری که فضا را برای دیپلماسی انعطافپذیر، بسیار سختتر میکند. در این بنبست، گزینههای سنتی عملا از کار افتادهاند. نه مسیر وین کارساز است، نه کانال عمان یا قطر به همان سهولت قبل عمل میکند. از اینرو یا باید به مدلهای نوآورانهای اندیشید (که در ادامه خواهیم گفت) یا باید پذیرفت که توافق، در شکل گذشتهاش، به بنبست تاریخی رسیده و زمان برای معماری جدیدی از تعامل فرارسیده است.
۳. راهکارهای غیرمتعارف؛ تعهد به نفع ثالث
در شرایطی که مذاکره مستقیم میان ایران و امریکا به شدت بعید به نظر میرسد و مسیرهای غیرمستقیم نیز تحت تاثیر جنگ اخیر مسدود یا کم اثر شدهاند، ایدههایی خارج از چارچوبهای رایج باید مورد توجه قرار گیرد. یکی از این ایدهها استفاده از الگوی «تعهد به نفع ثالث» است، مدلی که میتواند گره بخشی از بحران هستهای و تحریمی را، بدون نیاز به توافق مستقیم با امریکا باز کند. در این مدل، ایران میتواند بخشی از تعهدات فنی و نظارتی هستهای خود را در قالب توافقات دوجانبه یا چندجانبه، به کشورهای ثالث منطقهای مانند قطر، عمان یا عربستان سعودی بسپارد. این کشورها که رابطه متوازنتری با واشنگتن دارند، میتوانند به عنوان ضامن اجرای این تعهدات ظاهر شوند و همزمان، با دولت امریکا برای اخذ معافیتهای خاص تحریمی جهت تسهیل همکاری اقتصادی و بانکی با ایران وارد مذاکره شوند. برای مثال تهران میتواند با عربستان یا قطر توافق کند که بخشی از فرآیند نظارت بر غنیسازی یا فعالیتهای صلحآمیز هستهای از طریق ساختارهایی تحت نظارت این کشورها یا نهادهای مشترک منطقهای پیگیری شود. در مقابل، این کشورها بتوانند مجوزهایی از خزانهداری امریکا (OFAC) برای مشارکت در پروژههای انرژی، بانکی یا حملونقل با ایران دریافت کنند. این مدل، ضمن آنکه حساسیت سیاسی مذاکره مستقیم را دور میزند، میتواند در سطح فنی و اجرایی، فضای تنفس محدودی برای اقتصاد ایران فراهم آورد. مزیت دیگر این رویکرد، تقویت موقعیت منطقهای ایران از طریق نهادینهسازی همکاری با همسایگان است. چنین الگویی، تصویر ایران را از بازیگری تهدیدزا، به یک شریک قابل تعامل تغییر میدهد و عملا برخلاف روایت اسراییل، مسیر گفتوگوی منطقهای را باز میگذارد. بدیهی است که این مدل نیز خالی از چالش نیست؛ از جمله اینکه ایران باید بتواند اعتماد این کشورها را جلب کند، تضمینهای فنی و حقوقی کافی ارایه دهد و از بازیسازیهای اسراییل برای اخلال در این روند جلوگیری کند. با این حال، در شرایط فعلی، «تعهد به نفع ثالث» یکی از معدود گزینههایی است که از بنبست فعلی عبور میکند بیآنکه هزینههای سنگین یک توافق مستقیم را تحمیل کند.
۴. سیاست جهانی و اولویتهای امریکا؛ خاورمیانه در سایه چین
برای تحلیل دقیق رفتار تحریمی و دیپلماتیک امریکا در قبال ایران، نمیتوان صرفا به سطح درگیریهای منطقهای یا لفاظیهای سیاسی نگاه کرد. اسناد رسمی و نیمهرسمی سیاست خارجی امریکا در سالهای اخیر، به روشنی نشان میدهند که اولویت راهبردی واشنگتن نه ایران است، نه حتی خاورمیانه، بلکه مهار چین در عرصه رقابت جهانی. همین اولویتگذاری، شکافی میان تهدیدات لفظی و اراده واقعی امریکا برای درگیری نظامی یا حتی اعمال فشار حداکثری مداوم ایجاد کرده است. اگرچه واشنگتن در جنگ اخیر ایران و اسراییل، به صورت نمادین و مقطعی در کنار تلآویو قرار گرفت، اما هیچگاه مشتاق ورود مستقیم به جنگ نبود. اتفاقا بسیاری از تحلیلگران امریکایی هشدار دادند که کشیده شدن پای امریکا به یک جنگ تازه در خاورمیانه، تمرکز راهبردی این کشور را از مهار چین، کنترل تایوان و رقابت تکنولوژیک-اقتصادی با شرق آسیا منحرف میکند. در همین راستا، دولت ترامپ-برخلاف تصویر سنتی از سیاست تهاجمیاش-نسبت به جنگهای پرهزینه و فرسایشی در خاورمیانه بیمیل است. او حتی در دوره اول ریاستجمهوریاش نیز بر خروج نظامیان از منطقه، کاهش هزینههای خارجی و تمرکز بر اقتصاد داخلی تاکید داشت. بنابراین، اگرچه در ظاهر، سیاست او نسبت به ایران خصمانهتر است، اما در عمل، ممکن است گزینهای برای مدیریت تنش بدون جنگ را ترجیح دهد؛ مدلی که میتواند شامل فشار حداکثری اقتصادی، تهدیدهای گاهبهگاه و شاید حتی مذاکرهای نمایشی باشد، اما نه درگیری مستقیم. ایران در چنین شرایطی باید با دقت این تناقض را درک کند: امریکا نمیخواهد درگیر شود، اما میخواهد مهار کند؛ نمیخواهد بجنگد، اما میخواهد امتیاز بگیرد. در این میان، اگر تهران بتواند از ظرفیتهای منطقهای خود، از جمله همکاری با همسایگان، کاهش تنشهای محیطی و طراحی طرحهای ابتکاری دیپلماتیک استفاده کند، میتواند امریکا را از مسیر درگیری ناگزیر به مسیر توافق حداقلی بکشاند حتی بدون امتیازدهی علنی.
5. جمعبندی: فرصت در میانه بحران
جنگ اخیر ایران و اسراییل، نقطه عطفی بود که نهتنها توازن امنیتی منطقه را تحت تاثیر قرار داد، بلکه فرصت بازنگری در مسیر تحریمها، دیپلماسی و سیاستهای هستهای را نیز فراهم کرد. برخلاف تصور عمومی، این جنگ شاید بیش از آنکه بهانهای برای تشدید فشارها باشد، به یک نقطه اشباع در منطق تحریمی غرب تبدیل شده باشد، نقطهای که در آن ادامه فشار، بدون هدف روشن، به خودزنی راهبردی میماند. از سوی دیگر، بازگشت ترامپ به قدرت با تمام پیامدهای تند و نمادینش، در دل خود یک واقعیت متناقض را پنهان دارد: این رییسجمهور، شاید کمتر از همه اسلافش خواهان جنگی پرهزینه در خاورمیانه باشد. اولویت چین، اقتصاد داخلی و رویکرد معاملهگرایانه ترامپ، همگی نشانههایی هستند که به ایران اجازه میدهد از فضای موجود، برای طراحی یک مسیر جدید استفاده کند، مسیری که نه الزاما به سمت توافقی کلاسیک، بلکه به سمت مدیریت تنش هوشمندانه با ابزارهای غیررسمی و منطقهمحور باشد. در این میان، ابتکاراتی مانند تعهد به نفع ثالث، استفاده از ظرفیت همسایگان برای کاهش فشار و پیگیری سیاست سکوت و ابهام راهبردی میتوانند به ایران امکان دهند که بدون عقبنشینی، بدون مذاکره پرهزینه و بدون افتادن در دام بازیهای صفر و یکی، مسیر اقتصادی و دیپلماتیک خود را بازتعریف کند. اما برای موفقیت در این مسیر، چند پیششرط اساسی وجود دارد:
۱. درک دقیق از تغییرات راهبردی در امریکا؛
۲. واقعبینی در برابر تهدیدات جدید بدون افتادن به ورطه هیجان زدگی؛
۳. هماهنگی هوشمندانه میان نهادهای تصمیمگیر داخلی؛
۴. احیای ظرفیت دیپلماسی اقتصادی و منطقهای ایران با هدف بهرهبرداری از فرصتهای محدود، اما مهم.
در نهایت، پرسش اساسی این نیست که آیا توافقی بزرگ در راه است یا تحریمها یکشبه لغو خواهند شد. پرسش این است که آیا ایران میتواند در این پیچ تاریخی، با آرامش، دقت و نگاهی ترکیبی به امنیت، اقتصاد و دیپلماسی، بحران را به بستری برای بازتنظیم نقش خود در نظم منطقهای و جهانی بدل کند یا نه؟ پاسخ این پرسش، نه صرفا به تحولات بیرونی، بلکه به اراده و ابتکار در درون ایران بستگی دارد