راهکارهایی برای مقابله با خشکسالی و کمآبی در ایران
در سمپوزیوم ملی «فرهنگ محیطزیستی و سواد میراثی» پژوهشگران با بررسی تجربههای تاریخی و خرد بومی، راهکارهای مقابله با خشکسالی و بحران کمآبی را برای ایران امروز روایت کردند و نشان دادند چگونه سواد میراثی میتواند حلقه مفقوده مدیریت پایدار آب باشد.
به گزارش 24 آنلاین، سمپوزیوم ملی «فرهنگ محیطزیستی، سواد میراثی و خرد بومشناختی» با حضور متخصصان برجسته مردمشناسی و باستاناقلیمشناسی دوشنبه ۲۶ آبان ماه در دانشگاه مازندران برگزار شد، که نقش دانش بومی، میراث زیستمحیطی و تجربه تاریخی در مدیریت بحرانهای طبیعی و توسعه پایدار، بررسی شد.
استقرار یکی از پیشرفتهترین تمدنهای «هیدرولیک وابسته به آب» در شمال غرب ایران
بابک شیخبگلو، متخصص باستان اقلیمشناسی در ابتدای این نشست گفت: «میخواهم تمدن اورارتو، تأثیر خشکسالیها و تغییرات اقلیمی بر آن، و اقدامات شاهان اورارتو برای مقابله و افزایش تابآوری را بهطور روشن توضیح دهم؛ تمدن اورارتو (۵٩٠ تا ٨۶٠ پیش از میلاد) که در اطراف دریاچه وان و بخشهایی از شرق ترکیه، شمالغرب ایران، ارمنستان و جنوب قفقاز گسترش یافته بود، یکی از پیشرفتهترین تمدنهای «هیدرولیک وابسته به آب» در آناتولی شرق تاریخ باستان به شمار میرود. این پادشاهی کوهستانی با دورههای طولانی و شدید خشکسالی و نوسانات اقلیمی سخت روبهرو بود، اما شاهان اورارتویی با احداث سامانههای عظیم مهندسی آب شامل سدهای سنگی بزرگ، کانالهای چندین کیلومتری، قناتهای پیشرفته و حتی دریاچههای مصنوعی توانستند برای قرنها کشاورزی و شهرنشینی را در منطقهای خشک و کوهستانی حفظ کنند.»
او افزود: «اورارتوییها در دورهای طولانی با خشکسالیهای پیدرپی و تهدیدهای نظامی خارجی روبهرو بودند. دادههای دیرینهاقلیمی از دریاچه ارومیه، نئور، وان، غار سهولان، غار کوهنورد و غار کتلهخور نشان میدهد که در آغاز سلسله اورارتو (۸۶۰–۵۹۰ پیش از میلاد) اقلیم، نسبتا مرطوب و مساعد بود، سپس حدود ۸۰۰ پیش از میلاد یک رویداد سرد و خشکسالی رخ داد، اما پس از آن دوباره شرایط مرطوب شد. از حدود ۷۰۰ پیش از میلاد خشکی اقلیم افزایش یافت و در حدود ۶۰۰ پیش از میلاد به اوج رسید. این تغییرات اقلیمی باعث کاهش منابع اقتصادی، مشکلات در جمعآوری مالیات و سربازگیری و کاهش مشروعیت سیاسی شاهان میشد و حتی روحانیان شاه را مسئول رخدادها میدانستند.»
شیخبگلو گفت: «همزمان، اورارتو با فشارهای نظامی خارجی مواجه بود. قبایل کوچنشین شمالی مانند کیمریها و سکاها به دلیل تغییر اقلیم و کوچ دامداران به مناطق جنوبی حمله کردند و از جنوب، آشوریها تحت رهبری شاهان قدرتمندشان همچون سارگون دوم، سناخریب و آشوربانیپال به قلمرو اورارتو فشار وارد میکردند. همزمانی خشکسالی و فشارهای خارجی تابآوری اجتماعی و سیاسی اورارتو را کاهش داد و در نهایت منجر به فروپاشی آن شد. پس از سقوط، مادها اورارتو را فتح کردند و این رویداد با سقوط آشور در دورهای مشابه همزمان شد.»
این باستانشناس اظهار کرد: «برای مقابله با خشکسالی و حفظ ثبات سیاسی و اقتصادی، اورارتوییها، زیرساختهای گستردهای ایجاد کردند. این اقدامات شامل تشکیل سازمانهای آبی، جمعآوری و ذخیره آب، ایجاد مراکز اداری و سیاسی در نقاط پُرآب، احداث چشمهها، کانالهای آبرسانی، دریاچهها و مخازن مصنوعی و احتمالا قناتها بود. بیش از دوسوم سازههای آبی شناختهشده در منطقه وان قرار دارد. نمونههای شاخص شامل چشمه اژدهابلاغی، کانال منوآ (مینوا)، دریاچه مصنوعی روسا، سد مربوط به آن و چشمه قلعه وان هستند.»
او افزود: «شاه منوآ (۸۱۰–۷۸۵ پیش از میلاد) بیشترین نقش را در ساخت و گسترش شبکه آبی برعهده داشت. شبکههای آبی او باعث توسعه تاکستانها، باغها، شهرها و شبکههای آبرسانی شد و این سازهها نه تنها برای کشاورزی، بلکه برای ذخیره آب در زمان جنگ، خشکسالی، محاصرههای نظامی، افزایش جمعیت و جابهجایی اسیران اهمیت داشتند. کتیبههای روسا سوم، آخرین شاه اورارتو، نیز نشان میدهد که ساخت مخازن آب، کانالها، سدها و چشمهها ادامه یافته و احتمالا قناتها نیز توسعه یافتهاند. اورارتوییها با شناخت دقیق چرخههای اقلیمی، اقدامات پیشگیرانه خود را در دورههای پرآب انجام دادند تا در زمان خشکسالی از بحران اجتناب کنند. این تدابیر نشاندهنده آگاهی آنها از اهمیت منابع آب و نقش آن در ثبات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی قلمروشان است و بیانگر مهارتهای پیشرفته مهندسی و مدیریت منابع در دوران باستان است.»
این باستانشناس در پاسخ به این سوال که بحرانهای طبیعی مانند خشکسالیها یا سیلابهایی که در دوران باستان رخ داده چگونه در دادههای باستانشناسی قابل شناسایی است؟ این بحرانها بر چه اساسی و با چه شواهدی برای ما روشن میشوند؟ توضیح داد: «باستانشناسی محیطی، بهویژه رسوبشناسی، امکان بازسازی رویدادهای اقلیمی گذشته مانند خشکسالی و سیلاب را فراهم میکند. لایهنگاری رسوبات در محوطههای باستانی، به همراه تاریخگذاریهای دقیق، مغزهگیری از غارسنگها و حلقههای درختی، تصویر قابلاعتمادی از تغییرات اقلیمی ارائه میدهد. برای نمونه، مطالعات در محوطه «مافین آباد» نشان داد که حدود ۳۶۰۰–۳۷۰۰ سال پیش یک روستای ایرانی بر اثر یک رویداد طبیعی از میان رفته و این داده با شواهد دیرینهاقلیمشناسی مطابقت دارد. همچنین تحقیقات منوچهر تهرانی در «پیشوای ورامین» و دادههای آمریکاییها نشان میدهد که حدود ۴۲۰۰ سال پیش یک خشکسالی شدید رخ داده است.»
او اظهار کرد: «مطالعه اقلیم گذشته تنها برای باستانشناسی مفید نیست، بلکه در تحلیل دورههای تاریخی نیز کاربرد دارد. برای مثال، در پژوهشهای تاریخی گفته شده است که در اواخر دوره ساسانی، طغیان رودهای دجله و فرات با شیوع بیماریهایی مانند طاعون و وبا همراه بود و بحرانهای طبیعی بر اقتصاد، آیینها و ساختارهای دینی تأثیر گذاشتند. دورههای سرد و خشکسالیهای پیاپی، مانند «کمینه ماندر» یا در اواخر صفوی، باعث تقویت آیینهسازی دینی و شکلگیری آیینها و مناسک جدید شدند.»
شیخبگلو ادامه داد: «جنبشهای اجتماعی نیز واکنش مستقیم به فشارهای اقلیمی و اقتصادی بودهاند، نمونه آن، جنبش مزدک در ایران است که در دوره بیثباتی اقلیمی و قحطیهای گسترده شکل گرفت و شعارهایی مانند تقسیم منابع را ترویج میکرد. در مجموع، ترکیب شواهد باستانشناختی، دیرینهاقلیمشناسی و منابع تاریخی نشان میدهد که تغییرات اقلیمی همواره عامل مهمی در شکلگیری تحولات اجتماعی، فرهنگی و دینی بوده و میتواند برای مدیریت امروز نیز هشدارهای جدی ارائه دهد.»
در شرایط کمآبی، تخلیه تهران راهحل است؟
در ادامه، علیرضا حسنزاده، دانشیار پژوهشکده مردمشناسی پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری، در سخنانی گفت: «شاهان ایرانی در پیشگاه خداوند سه دشمن بزرگ را از سرزمین خود دور میخواستند؛ خشکسالی، دشمن و دَرُوج (دروغ). دروج در برابر اَشَه قرار دارد؛ اَشَه نماد نظمی است که در خدمت آبادانی و زندگی است. به روایت اساطیر، هوشنگ، پسر سیامک و نوه کیومرث، نخستین کارش در آغاز فرمانروایی، آبادانی بود. در روایتهای بعدی مانند نوروزنامه خیام، شاهان ایران همچون جمشید بنیانگذاران نوروز و «شهرآفرین» شناخته میشدند، به این معنا که اساس گفتمان ایرانی بر زندگی، شادی و نظمی آفریننده و زندگیبخش است، نظمی که در خدمت زیست انسانی و شادمانی مردم قرار دارد. جمشیدِ ورجمکرد نیز با گسترش مرزهای سرزمین و فراخ کردن آن، آسایش و زندگی بهتر مردم را هدف خود قرار داد، اما هنگامی که دچار خودشیفتگی شد و خود را خدا پنداشت، از مردم غافل ماند، اَشَه فرو ریخت و بحران هستیشناختی در ظهور دروج، نیستی و ویرانی آشکار شد. بنابراین، کارکرد اصلی اَشَه ایجاد نظمی است که زندگی را حفظ و آبادانی را تضمین کند. در برابر آن، اهریمن قرار دارد که با تاختوتاز، ویرانگری و بینظمی، جریان زندگی را مختل و اندوه و مرگ را نصیب انسان میکند. این زندگیگرایی در بطن مفهوم محیطزیست نهفته است و مرگ و نیستی امری اهریمنی تلقی میشود. در اساطیر ایران، ضحاک و افراسیاب تورانی هر دو نماد خشکسالی، حمله، جنگ، خشونت و فقدان نظماند. زیستآیینهای ایرانی زندگی را گرامی میدارند و یادآور اهمیت نظم و صداقت در بنیانهای زیست انسانی هستند.»

حسنزاده با اشاره به اینکه مسئله بنیادین، بحران هستیشناختی انسان ایرانی و بحران هستیشناختی مدل مدیریت محیطزیست و توسعه ناپایدار و فقدان صورتبندی توسعه است، توضیح داد: «نوع نگاه ما به جهان و زندگی تعیین میکند چگونه با بحرانها مواجه شویم، از جمله بحرانهای زیستمحیطی و اجتماعی. بر اساس پژوهشهایی که طی سالهای گذشته درباره «Good Life» انجام دادهام، اگر «زندگیِ خوب» در مرکز چشمانداز قرار نگیرد، محیطزیست قربانی میشود؛ زیرا زندگی خوب بدون محیطزیست پایدار ممکن نیست. بدون توجه به اصل حفظ زندگی خوب و عدالت زیستمحیطی بهعنوان شاکله آن، پیشبینی خطرات و مدیریت آنها دشوار خواهد شد. پژوهشهای مردمشناسی با تولید مفاهیمی چون «عدالت میراثی»، «سواد میراثی» و «میراث آب» تلاش میکنند این دالهای غایب را شناسایی کرده و به معیارهای تحلیلی و پارادایمهایی مناسب برای اندیشیدن درباره مسائل بحرانی تبدیل کنند. این مفاهیم محصول کار علمیاند، نه برداشتهای لحظهای، و به تحلیل دقیقتر توسعه و مدیریت یا فقدان آن کمک میکنند.»
او ادامه داد: «در طول ۱۱ سال و ۴۳ روز مدیریت من در پژوهشکده مردمشناسی، مطالعات مردمشناسی و محیطزیست بر رابطه انسان و آب متمرکز بود. در دوره مدیریت محمد میرشکرایی از سال ۱۳۶۸ تا اواسط دهه هشتاد، محور مطالعات دانش بومی، قناتها، آبخیزداری و آبخوانداری بود. از سال ۱۳۹۴ این مطالعات وارد مرحله جدیدی با عنوان «میراث آب» و مردمشناسی کاربردی شد و مفاهیم تازهای مانند «عدالت و سواد میراثی» شکل گرفت. مسئولیت مردمشناسان، پرداختن به «دالهای غایب» است، مفاهیمی که هنوز پنجرهای برای درک دقیقتر جهان نگشودهاند و باید به پارادایمهایی درست برای فهم مسائلی چون خشکسالی تبدیل شوند. «عدالت میراثی» و «سواد میراثی» نمونههاییاند که محصول پژوهش و تجربه زیستهاند و پیشتر وجود نداشتند.»
این مردمشناس افزود: «در حوزه آب و محیطزیست، پژوهشهای ما نشان داده است که ترکیب خرد بومی با دانش مدرن مؤثر است. مطالعات زایندهرود و رودخانههای رشت، اهمیت حافظه زیستمحیطی و میراث حسی (sensible heritage) را روشن کردهاند؛ پرندگان، حرکت آب و تجربههای حسی بخشی از تعلق مردم به سرزمیناند و از دست رفتن این روایتها به کاهش مسئولیتپذیری زیستمحیطی میانجامد. پژوهشهای اخیر مفاهیم تازهای همچون نظریه تعادل زیستمحیطی، اکولوژی مقدس، زیستآیین و جهانِ آب تولید کردهاند. این مفاهیم کاربردیاند و میکوشند رفتار فرهنگی و مدیریت منابع طبیعی را اصلاح کنند. در گذشته، سه سازوکار اصلی حفاظت محیطزیست شامل آیینیسازی، رواییسازی و قدسیسازی وجود داشت که هر سه در دوره معاصر تضعیف یا حذف شدهاند.»
او توضیح داد: «نمونهای از شعر سهراب سپهری نشان میدهد جامعهای که مردم و سیاستمداران آن «آب را گل نکنند»، جامعهای توسعهیافته و زیستمحیطی است. حال آنکه نگاه برخی شاعران دیگر، طبیعت را ابژه میدیدند، چنانکه احمد شاملو درخت را «جهل معصیتبار نیاکان» میدانست، در حالی که درخت در اساطیر جهانی همواره کارکردی مثبت داشته است. برای نمونه، میتوان به درخت در ارباب حلقههای تالکین یا سرچشمه دارن آرونوفسکی اشاره کرد. در ایران نیز درخت همواره نماد جاودانگی و رشد استعلایی بوده است.»
او ادامه داد: «روایتزدایی از محیطزیست—مانند دماوند، سپیدرود یا زایندهرود— به فقدان حس تعلق و مسئولیت نسبت به منابع طبیعی میانجامد. زیستآیینها و آیینهای تقویمی ایرانی مانند مهرگان، سده و اعتدالها هشدارهایی برای خودآگاهی و همسویی با چرخه طبیعت بودند. از دست رفتن این بایوکراسی یا «زیستسالاری» موجب بحرانهای زیستمحیطی امروز شده است. زیستسالاری مقدمه مردمسالاری و شاهراه توسعه است و بدون عدالت میراثی و زیستمحیطی فراهم نمیشود. در سرزمینی که سواد میراثی آن «هر نَفَسِ دو شَکر» و شکرگزاری را واجب میدانست، هوا نباید تا این اندازه آلوده باشد، مگر آنکه بپذیریم گسستی فاحش از سواد میراثی و زیستمحیطی رخ داده است. مسئولان باید مسئولیت زوال این سوادها را بپذیرند، خود بیاموزند و زمینه گسترش سواد سبز، سواد آبی و ترکیب آن دو یعنی «سواد فیروزهای» را فراهم کنند، سوادی که ترکیبی از سواد زیستمحیطی و سواد میراثی است». ما با بحران نهادی در انتقال سواد میراثی و زیستمحیطی به مردم و مدیران در کشور مواجهیم.»
حسنزاده گفت: «در قصهها و آیینهای ایرانی، قهرمانان همواره با نماد خشکسالی—مانند اژدها—مبارزه میکنند و این نمادها در آیین و روایتِ گذار حضور دارند. همزمان، نظامهای سنتی مدیریت آب مانند قناتها نمونههایی درخشان از تعامل انسان و طبیعتاند. این زیستآیینها—ترکیبی از آیین، روایت و قدسیسازی—به انسانها میآموزند چگونه با طبیعت همزیستی و منابع را مدیریت کنند.»
او ادامه داد: «تجربه زیسته ایران نشان میدهد که در فلات مرکزی، آب وقتی به سطح میرسد به سرعت تبخیر میشود. راهکار تاریخی، قنات بود؛ روشی که آب را در دل خاک نگه میداشت و مانع تبخیر میشد. اما در دورههای اخیر از این سواد میراثی فاصله گرفتیم و سدسازی را جایگزین کردیم، نتیجهاش رودخانههایی مانند سفیدرودِ آسیبدیده و بیپناه است. سفیدرود با بنیان قدسی و روایتهای آیینی خود بخشی از حافظه زیستمحیطی مردم است. کارون هم منظر رودخانهای مشابهی را انعکاس میدهد. مطالعات مردمشناسی و محیطزیست نشان میدهد بحران زیستمحیطی از آسمان نازل نمیشود، بلکه از برنامهریزیها و الگوهای فکری ما آغاز میشود. ایران امروز در دورهای از «فاجعه مضاعف» است؛ بحرانهای کلاسیک مانند خشکسالی و زلزله، و بحرانهای نو مانند توسعهناپایدار، جهانیشدن مخاطرات و تغییرات اقلیمی. این چهار بحران درهمتنیده فشاری سنگین بر منابع و زندگی مردم وارد میکنند.»
او سپس بیان کرد: «دو راهبرد اصلی برای مقابله با این بحرانها وجود دارد و علوم میراثی میتوانند نقش مهمی در آن ایفا کنند: نخست، اصلاح الگوهای فرهنگی رفتار زیستمحیطی، از جمله بازگرداندن جامعه به دورهای که مصرف، زباله و تخریب منابع طبیعی در حداقل بود. نمونه ملموس آن تجربه روستاهای اطراف رشت است؛ جایی که زبالههای خانگی خوراک دامها بود و چرخه طبیعی حفظ میشد، اما اکنون به دلیل تغییر بافت روستاها، تولید زباله شهری شده است. مطالعه منظر رودخانههای رشت نیز اهمیت پرندگان، رایحه آب و چشمانداز رودخانهها را در حافظه زیستمحیطی مردم نشان داده است. دوم، فهم و احیای میراث کشاورزی و منظر معیشتی؛ یعنی شناخت آبخوانها، شالیزارها و مسیرهای سنتی آب. تجربه زایندهرود و رودخانههای شمال ایران نشان میدهد اقدامات مکانیکی بدون درک نقش آبباران، خاکزیست و خرد بومشناختی به بحران میانجامد. تلاش برای انتقال آب یا ساخت کانالها بدون توجه به چرخه طبیعی، همان مشکلات امروز زایندهرود و سفیدرود را ایجاد کرده است.»
او ادامه داد: «در شرایط بحرانی، سیاستگذاری اضطراری ضرورت دارد. تأثیر سیاستهای میراثی در کوتاهمدت محدود است، اما در میانمدت و بلندمدت میتواند ۴۰ تا ۶۰ درصد در حل بحران مؤثر باشد. بازگشت به سواد میراثی—که شامل سواد سبز (زیستمحیطی) و سواد آبی (میراثی) است—میتواند حلقه مفقوده مدیریت منابع و زندگی خوب باشد. حل مسئله آب در ایران به نوزایی پارادایمی، تلفیق دانش بومی با علم مدرن، تدوین خردهروایتهای هر حوزه، اصلاح فوری الگوی کشاورزی بر پایه میراث کشاورزی و بازتعریف الگوهای فرهنگی رفتار زیستمحیطی در سطوح خرد و کلان نیاز دارد؛ از جمله اصلاح زیرساختهای دفع زباله، پسماند و فاضلاب، تفکیک آب خاکستری و سیاه و بازچرخانی آنها. در راهحلهای اضطراری هیچکس دانای کل نیست. باید تیمهای پژوهشی چندرشتهای تشکیل و هزینهفایده سنجی شود. گاه راهی جز استفاده کوتاهمدت از مُسکنها نیست، اما این کار باید با نظارت ذینفعان—یعنی مردم—انجام شود.»
او در پاسخ به پرسشی درباره قابلیت بازآفرینی دانش بومشناختی و سواد میراثی، گفت: «سواد میراثی زمانی معنا دارد که کنار دانش و تکنیکهای نوین به کار گرفته شود. نمونه آن بهرهگیری از «آب خاکستری» و تفکیک آن از «آب سیاه» در کشورهای پیشرفته است. زیرساختها نیز نیازمند نوسازیاند، از فرسایش لولهها تا نظام توزیع آب. راهحل مؤثر، رویکرد ترکیبی است؛ خرد بومی در کنار فناوری مدرن. با چنین رویکردی، بازگشت به الگوهای گذشته همراه با آگاهی زیستمحیطی میتواند در میانمدت ۳۰ تا ۴۰ درصد و با اصلاح الگوهای کشاورزی و پیوند آن با کشاورزی پایدار در بلندمدت ۴۰ تا ۵۰ درصد در مدیریت بحران مؤثر باشد.»
او تأکید کرد: «مشکل اصلی در ایران، پارادایم و نوع نگاه جامعه و دولتهاست. دولتِ پسافاجعه توانایی پیشبینی سناریوهای آتی ریسک و خطر را ندارد، حادثه رخ میدهد و سپس چارهجویی میشود، در حالی که وظیفه دولت پیشبینی خطرات است. اکنون زمان تغییر نقش دولت ایرانی از پسافاجعه ناتوان به پیشافاجعه توانمند در پیشبینی سناریوهای آینده فرا رسیده است و این امر نیازمند مشارکت دانشگاهها و پژوهشگاههاست. برای مثال، در شرایط کمآبی میگویند مردم باید تهران را خالی کنند؛ در حالی که این موضوع باید از پیش پیشبینی میشد. جایگاه پژوهش و علم باید از حاشیه به مرکز تصمیمگیری بازگردد. مردمشناسان، جامعهشناسان، متخصصان محیطزیست و دیگر کارشناسان باید در طراحی راهحلها مشارکت کنند. توسعه در ایران باید «خُردهروایت» تولید کند. هر منطقه روایت توسعه مخصوص خود را دارد و مجموع این خُردهروایتها کلانروایت ملی توسعه را شکل میدهد. کشورهایی مانند هند نمونه موفق این رویکردند، آنها میدانند که هر روستا و هر اقلیم، جهان خود را دارد و تنها با احترام به این خرد محلی میتوان توسعه پایدار ایجاد کرد.»
تجربهای از سیل ۹۸
همچنین منصور منصورمقدم، استادیار گروه مردمشناسی دانشگاه مازندران، با نمایشی فیلی از سیل در استان ایلام، گفت: فیلم مورد اشاره مربوط به سیلاب فروردین ۱۳۹۸ است؛ دورهای که همزمان با شیوع کرونا و حضور میدانی من در منطقه برای پایاننامه دکترا بود. مردم منطقه، که بسیاری از آنها مهاجرتکردههایی به تهران بودند، که در همان ایام برای مراسمهای عروسی به روستا بازمیگشتند و من در طول ۱۵–۲۰ روز در میان مراسمها و بحران طبیعی حضور داشتم. در این دوره، دو بحران همزمان اثر گذاشت، سیل و بحرانهای مرتبط با سدسازی. مطالعاتم منجر به مقالهای با عنوان «بحرانزایی در دل بحران طبیعی» شد؛ زیرا علاوهبر بحران طبیعی، مجموعهای از بحرانهای انسانی، مدیریتی و ساختاری نیز وجود داشت که طی بیش از ۱۰ سال تولید و بازتولید شده بود. نبود ارتباطات شفاف بین مردم و مسئولان و سیاستهای جبرانی ناهماهنگ باعث شد نابرابریها افزایش یابند، برخی خانوادهها توانستند خسارت دریافت کنند، اما بسیاری دیگر بیبهره ماندند.
منصور مقدم ادامه داد: فضای سیلاب بسیار هولناک بود. پس از فروکش نسبی آب، قایقها مردم را به روستاها منتقل کردند، اما اطلاعات متناقض و غیرشفاف سبب شد بسیاری هشدارها را جدی نگیرند. سیل ۹۸ تنها استان ایلام را درگیر نکرد، بیش از ۲۵ استان از جمله فارس، مازندران و لرستان نیز خسارت دیدند. بسیاری از روستاها بهطور کامل یا جزئی زیر آب رفتند، قبرستانها نابود شدند و دامداران به دلیل از بین رفتن علوفه مجبور به فروش دام با قیمت پایین شدند، ضربهای جدی به اقتصاد روستایی وارد شد.
این مردمشناس گفت: بررسیها نشان داد که مدیریت بحران در ایران عمدتاً واکنشی است؛ یعنی اقدامات تنها پس از وقوع حادثه انجام میشود، نه پیشگیرانه. تجربه سیل در آبدانان ایلام نشان داد که حتی با سابقه بحران، خسارت دوباره رخ داد. هشدارها دیر صادر میشد و اطلاعرسانی ضعیف بود، بهگونهای که دانش و مطالعات دانشگاهی حتی در مواردی که پیشبینی کرده بودند، نتوانست به تصمیمگیریهای اجرایی برسد. این تجربه، اهمیت پیشگیری و آمادگی قبل از بحران و کاهش آسیبپذیری را بهوضوح نشان میدهد.
بلایی که با نادیده گرفتن دانش و تجربه مردم بومی دچار میشویم
سید قاسم حسنی، دانشیار مردم شناسی دانشگاه مازندران نیز به یکی از ارائههای شاخص این رویداد علمی پرداخت و با محوریت بازتولید پایدار اکوسیستمهای بومی استان مازندران بر پایه سه مدل معرفت اکولوژیک با رویکرد مردمشناختی گفت: بازتولید پایداری اکوسیستمها تنها زمانی ممکن است که این سه لایه دانشی در همافزایی سازنده قرار گیرند.
بهگفته او، مازندران بهعنوان یکی از غنیترین زیستبومهای کشور، علاوه بر جنگلهای هیرکانی و تالابهای ارزشمند، حامل لایههای عمیق فرهنگ زیستمحیطی و میراث معنوی است.
او با اشاره به نقش کلیدی جوامع محلی در صیانت از این اکوسیستمها، اظهار کرد: بسیاری از شیوههای سنتی بهرهبرداری، از جمله روشهای بومی کشاورزی، مدیریت آببندانها، برداشت پایدار از جنگلها و مناسک مرتبط با طبیعت، نوعی سواد میراثی محسوب میشوند که میتواند بهعنوان الگویی برای سیاستگذاری امروز به کار گرفته شود.
حسنی در بخش دیگری از سخنان خود بر ضرورت تغییر رویکرد از مدیریت بالا به پایین به مدیریت مشارکتی تأکید کرد و افزود: تا زمانی که نظام تصمیمگیری، دانش و تجربه مردم بومی را نه بهعنوان یک منبع فرعی، بلکه بهعنوان یک سرمایه معرفتی معتبر و مکمل دانش علمی به رسمیت نشناسد، تلاشها برای احیای اکوسیستمهای مازندران به نتیجه واقعی نخواهد رسید.
او اظهار کرد: نهادهای مرتبط با محیطزیست، میراث فرهنگی و توسعه روستایی میتوانند الگوی ادغام سه معرفت اکولوژیک را در قالب پروژههای بوممحور بهویژه در مناطق جنگلی و ساحلی/جلگهای استان اجرا کنند. این رویکرد، میتواند هم به ارتقای تابآوری زیستبومها و هم به تقویت اقتصاد محلی مبتنی بر فرهنگ بومی کمک کند.