کدخبر: ۳۷۰۵۴

ولایتی: همکاری با مسکو و پکن قدرت چانه‌زنی بین‌المللی ایران را افزایش می‌دهد

مشاور امور بین الملل رهبر انقلاب نوشت: با توجه به تحولات ژئوپلیتیکی، ایران در حال تثبیت جایگاه خود به عنوان یک قدرت منطقه‌ای مستقل و تاثیرگذار در یک نظم جهانی چندقطبی است. همکاری‌های راهبردی با روسیه و چین، به ایران قدرت چانه‌زنی بیشتری در صحنه بین‌المللی می‌دهد و به این کشور امکان می‌دهد تا در برابر فشارهای غرب مقاومت کند.

ولایتی: همکاری با مسکو و پکن قدرت چانه‌زنی بین‌المللی ایران را افزایش می‌دهد

به گزارش 24 آنلاین، علی اکبر ولایتی درباره تغییر راهبرد در دو جبهه ژئوپلیتیکی شرق و غرب طی یادداشتی با عنوان «نقش چین و ظهور قدرت ایران» در روزنامه اعتماد نوشت:

در دهه‌های اخیر، ظهور رهبرانی با شعارهای ناسیونالیستی بازتابی از چرخش جهان به سوی نوعی چندقطبی جدید بوده است. در میان این رهبران، ولادیمیر پوتین در روسیه و دونالد ترامپ در ایالات متحده، هر دو به عنوان نمادهایی از سیاست بازتعریف منافع ملی و بی‌اعتمادی به ساختارهای بین‌المللی سنتی شناخته می‌شوند. پوتین با اتکا به نظم اقتدارگرا، هویت ملی‌گرای روس، کلیسای ارتودوکس و احیای قدرت نظامی و اقتصادی، به‌دنبال بازگرداندن روسیه به جایگاه یک ابرقدرت است. ترامپ نیز با شعار «اول آمریکا» تلاش کرد آمریکا را از درون بازسازی کند، مرزهای اقتصادی را احیا کرده و نقش سنتی کشورش در نهادهای جهانی را زیر سوال ببرد. هرچند تفاوت‌های ساختاری میان نظام سیاسی روسیه و ایالات متحده غیرقابل انکار است، اما اشتراک این دو رهبر در بی‌اعتمادی به نهادهای چندجانبه‌گرای بین‌المللی، نشان از یک گذار جهانی از نظم تاریخ گذشته موجود به نوعی نظم نوظهور و چندقطبی دارد.

احیای روسیه؛ از کا.گ.ب تا کرملین

ولادیمیر پوتین از دل ساختارهای اطلاعاتی شوروی سابق، با پیشینه‌ای در سازمان کا.گ.ب در برلین شرقی، پا به عرصه قدرت نهاد. پس از فروپاشی شوروی، با هوشمندی سیاسی و پشتکار فردی، مسیر خود را از شهرداری سن‌پترزبورگ تا ریاست‌جمهوری هموار ساخت. او با تثبیت نظم داخلی، مهار بحران‌های قومی و بازآفرینی غرور ملی، توانست روسیه را از دوره آشفتگی دهه ۱۹۹۰ عبور دهد. زبیگنیف برژینسکی، مشاور امنیت ملی آمریکا درزمان کارتر، هشدار داده بود که روسیه حتی پس از فروپاشی شوروی همچنان یک قدرت جهانی خواهد بود. این تحلیل به‌خوبی روند بازگشت روسیه به صحنه ژئوپلیتیکی را پیش‌بینی کرده بود؛ کشوری که حتی پس از از‌دست‌دادن جمهوری‌های بالتیک و کاهش مساحت خود از ۲۲ به ۱۷ میلیون کیلومتر مربع، همچنان بیش از یک‌نهم از خشکی‌های زمین را در اختیار دارد.

میراث پتر کبیر و اقتدار پوتین

پوتین همواره خود را وارث پتر کبیر دانسته؛ شخصیتی که با فتح دروازه‌های دریای بالتیک در قرن ۱۸، روسیه را به اروپا پیوند داد. پروژه پوتین در سیاست خارجی، چه در قبال دریای سیاه، چه در برابر گسترش ناتو به شرق، ادامه همین رویای تاریخی برای احیای «روسیه بزرگ» است. شکست سوئد توسط پتر کبیر در نبرد پولتاوا (۱۷۰۹) الگوی ذهنی پوتین برای برخورد با گرجستان، اوکراین و دیگر مناطق پیرامونی را شکل داده است. در سیاست داخلی، پوتین با فاصله گرفتن از مارکسیسم و اتکا بر ناسیونالیسم ارتدکسی، ساختاری اقتدارگرا و در عین حال با مشروعیت اجتماعی ایجاد کرده است. مقایسه تاریخی او با ایوان چهارم و پتر کبیر، در تحلیل‌های داخلی روسیه رایج شده است؛ هر دو شخصیتی که با یکپارچگی، تمرکز قدرت و سیاست خارجی تهاجمی شناخته می‌شدند.

جنگ‌های پیرامونی؛ از قفقاز تا آسیای مرکزی

با گسترش نفوذ غرب در جمهوری‌های شوروی سابق، سیاست روسیه به سوی مقابله مستقیم با پروژه‌های غربی رفت. انقلاب‌های رنگی در گرجستان، اوکراین و قرقیزستان با حمایت مستقیم ایالات متحده انجام شد. آمریکا پس از حملات ۱۱ سپتامبر با تأسیس پایگاه‌هایی همچون مناس در قرقیزستان، عملا در حیاط خلوت روسیه حضور یافت. در مقابل، پوتین به‌طور قاطع با شورش‌های جدایی‌طلبانه از جمله در چچن برخورد کرد و از مداخله نظامی در گرجستان (۲۰۰۸) برای تجزیه آبخازیا و اوستیای جنوبی بهره برد. در جنگ دوم قره‌باغ نیز، روسیه که از نزدیکی بیش از حد نیکول پاشینیان به غرب نگران شده بود، موضعی متمایل به آذربایجان اتخاذ کرد.

ترامپ و سایه استعمار بر میراث آمریکا

از سوی دیگر، تحلیل جایگاه ترامپ بدون درک تاریخی ایالات متحده امکان‌پذیر نیست. آمریکا بر ویرانه‌های استعمار اسپانیایی، پرتغالی و انگلیسی بنا شد. مهاجرت‌های گسترده از اروپا به آمریکا، به‌ویژه در قرن هفدهم و هجدهم، این سرزمین را به محل برخورد تمدن‌ها، تضادهای نژادی و رقابت‌های اقتصادی تبدیل کرد. کریستف کلمب، که در سال ۱۴۹۲ با حمایت اسپانیا به قاره جدید رسید و سرآغاز استعمار را رقم زد. تقسیم جهان میان پرتغال و اسپانیا توسط پاپ، نشان از پیوند مسیحیت کاتولیک و استعمار دارد. پرتغالی‌ها حتی به خلیج فارس نیز نفوذ کردند، اما در ایران، شاه عباس صفوی با بیرون راندن آنها یکی از معدود مقاومت‌های موفق در برابر استعمار را رقم زد.

تجارت برده؛ تاریک‌ترین فصل تاریخ بشری

یکی از سیاه‌ترین بخش‌های تاریخ غرب، تجارت برده در آفریقا بود. نگارنده در سفر به غنا از دژهای استعماری بازدید کرده که محل انتقال بردگان به آمریکا بوده‌اند. سیاهپوستان به بند کشیده‌شده و در کشتی‌هایی که گویی مانند چوب روی هم انباشته می‌شدند. بسیاری از آنان در مسیر جان خود را از دست می‌دادند. این چرخه خشونت‌آمیز، پایه‌های اولیه اقتصاد قاره آمریکای استعمارشده و بعدها ایالات متحده را شکل داد. تا اواسط قرن بیستم، پرتغال همچنان بر مناطقی در آفریقا و آسیا سلطه داشت. گزارش‌هایی از رفتارهای غیرانسانی، همچون استفاده از اعضای بدن انسان‌ها در بازی‌ها، نشان از عمق فاجعه دارد.به‌طور مثال بنده عکسی را دیدم که در قرن بیستم در گینه بیسائو استعمارگران با سر سیاهپوستان والیبال بازی می‌کردند.

تحول آمریکا

بعدها در شمال آمریکا، آبراهام لینکلن به عنوان رییس‌جمهور ایالات متحده برگزیده شد؛ فردی که با دیدگاه‌های ضد برده‌داری و تمایل به اتحاد ملی، به سرعت با ایالت‌های جنوبی وارد تقابل شد. این تقابل نه‌تنها ماهیتی سیاسی و اقتصادی داشت، بلکه نشان‌دهنده یک شکاف عمیق فرهنگی نیز بود. فیلم کلاسیک «بربادرفته» به‌وضوح بازتاب‌دهنده این شکاف است؛ اثری که فرهنگ جنوب را با نگاهی نوستالژیک و در عین حال غم‌انگیز به تصویر می‌کشد و نمایانگر تقابل جهان‌بینی سنتی جنوب با مدرنیسم صنعتی شمال است. در واکنش به این گفتمان فرهنگی، شمالی‌ها نیز با ساخت آثاری چون «همشهری کین» به بازنمایی قدرت، رسانه و سرمایه‌داری پرداختند؛ هرچند که این فیلم به‌صراحت جنوبی نبود، اما از سوی برخی تحلیل‌گران به عنوان پاسخی به روایت‌های جنوبی‌ها تعبیر شده است.

در این زمینه، احزاب سیاسی نیز نقش مهمی ایفا کردند. جمهوری‌خواهان گرایش‌هایی اصلاح‌طلبانه و ضد برده‌داری داشتند، در حالی که دموکرات‌ها که قدمت بیشتری داشتند، در بسیاری موارد به‌دلیل ائتلاف‌های منطقه‌ای خود، مخالف ورود به جنگ بودند. با این‌حال، در تاریخ ایالات متحده، بسیاری از جنگ‌های بزرگ، از جمله جنگ ویتنام و بمباران هیروشیما، در دوران زمامداری دولت‌های دموکرات رقم خورد؛ واقعیتی که نشان می‌دهد تصمیمات استراتژیک نظامی لزوما تابع گرایش‌های حزبی نیست، بلکه در بستر منافع ملی و فشارهای ژئوپلیتیکی شکل می‌گیرند.

در امتداد سیاست‌های مهار کمونیسم پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده به‌همراه متحدانش دست به تشکیل پیمان‌های نظامی منطقه‌ای زد. یکی از این پیمان‌ها، پیمان سیتو (SEATO) بود که در سال ۱۹۵۴ شکل گرفت و هدف آن مقابله با نفوذ شوروی و چین کمونیست در منطقه جنوب شرقی آسیا بود. همچنین پیمان سنتو (CENTO) در دوران جنگ سرد و با هدف مبارزه با شوروی و نفوذ مارکسیسم تشکیل شد. این پیمان‌ها، تلاشی برای محاصره ژئوپلیتیکی بلوک شرق محسوب می‌شد، هرچند کارآمدی آن به‌مراتب کمتر از ناتو بود. نقش آمریکا در این پیمان‌ها نشان‌دهنده نوعی سیاست سد نفوذ (containment) بود؛ رویکردی که در برابر گسترش سوسیالیسم چینی و شوروی اتخاذ شد. در همین راستا، ظهور مائو تسه‌تونگ به عنوان رهبر انقلاب چین و بنیان‌گذار جمهوری خلق در سال ۱۹۴۹، چالشی جدی برای نظم آمریکایی بود. مائو نه‌تنها به عنوان چهره‌ای ضد‌استعماری در جهان سوم شناخته می‌شد، بلکه پروژه‌ای انقلابی با رنگ‌وبوی فرهنگی و ایدئولوژیک را پیش برد.

انقلاب فرهنگی او کوششی بود برای نابودی مظاهر سرمایه‌داری و سنت، و بازسازی جامعه‌ای بر پایه اصول مائوئیستی که هم با سنت چینی و هم با مارکسیسم شوروی تفاوت داشت. در تقابل با مائو، آمریکا در آسیا نیز رادیکال‌تر شد؛ به‌ویژه در ویتنام، کره، کامبوج و لائوس و تایوان، ایالات متحده به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم وارد نزاع نظامی و سیاسی شد.مائوئیسم در چین ترکیبی از تعلیمات کنفوسیوس و کمونیسم بود. پوتین و ترامپ، هر یک در بستر تاریخی-فرهنگی متفاوت، اما با اشتراکاتی در نگاه انتقادی به نظم جهانی لیبرال، خواهان بازتعریف قدرت ملی خود شدند. پوتین، میراث‌دار امپراتوری روسیه و شوروی، با تمرکز بر ژئوپلیتیک پیرامونی و نهادهای سنتی، به دنبال بازسازی حوزه نفوذ روسیه است. ترامپ، با تکیه بر اقتصاد ملی‌گرایانه و رویکرد ضدنهادگرایانه، شکاف درونی آمریکا را برجسته ساخت.این دو رهبر، نماد دوران‌گذار از نظم تثبیت‌شده پس از جنگ سرد به جهانی پرآشوب و چندقطبی هستند؛ جهانی که در آن، نه ارزش‌های جهانی بلکه منافع ملی و قدرت سخت دوباره محور تصمیم‌گیری‌ها شده‌اند.

ظهور قدرت ایران

در این میان، ایران به عنوان یکی از محورهای مهم ژئوپلیتیکی دوران جنگ سرد، نقش ویژه‌ای ایفا کرد. با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و بازگشت محمدرضا شاه به قدرت، ایران تبدیل به یکی از متحدان کلیدی غرب در منطقه شد. شاه با حمایت آمریکا و بریتانیا، سیاست‌هایی در پیش گرفت که همسو با نظم سرمایه‌داری جهانی بود و در عین حال تلاش می‌کرد تا با اصلاحات ارضی و انقلاب سفید، خود را حامی نوسازی معرفی کند. اما این پروژه، که بیش از آنکه ریشه در سنت ایرانی داشته باشد، برآمده از مدل‌های غربی بود، در نهایت با مقاومت نیروهای سنتی، مذهبی و چپ‌گرا مواجه شد و به انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ منجر گردید؛ انقلابی که نه تنها نظمی نو در ایران پدید آورد، بلکه نشانه‌ای از بحران هژمونی غرب در خاورمیانه نیز بود و ثابت کرد حرف‌های لیبرال دموکراسی و کمونیسم مبنی بر پایان دین در دنیا کاملا نقض شد. اما اکنون و پس از گذشت بیش از 45سال از انقلاب اسلامی جهان در حال گذار به سمت یک نظم چندقطبی است.

در یک سو، ایالات متحده و متحدان غربی‌اش قرار دارند که تلاش می‌کنند هژمونی خود را حفظ کنند. در سوی دیگر، قدرت‌های نوظهور و مستقل مانند روسیه، چین و ایران در حال افزایش نفوذ و قدرت خود هستند و به دنبال ایجاد یک نظم جهانی جدید بر پایه چندقطبی هستند. این تغییر بنیادی در ژئوپلیتیک جهان، به چالش کشیدن نظم موجود و ایجاد فرصت‌ها و تهدیدهای جدیدی برای همه بازیگران بین‌المللی منجر شده است. در غرب، تفرقه‌ای اجتناب‌ناپذیر در حال شکل‌گیری است؛ به‌گونه‌ای که ایالات متحده آمریکا منافع ملی خود را بر منافع جمعی کشورهای غربی ترجیح داده است. این مساله، ناشی از تحولات عمیق و تعیین‌کننده‌ای است که در ساختار قدرت مغرب‌زمین در حال وقوع است.

اوضاع به‌گونه‌ای تغییر یافته که دیگر نمی‌توان آمریکا و انگلیس را همچون گذشته خواهرخوانده‌های سیاسی در عرصه بین‌المللی دانست. در آلمان نیز، نسل جدیدی از جوانان استقلال‌طلب در حال ظهور است که وضعیت امروز این کشور را به دوره میان دو جنگ جهانی شباهت داده‌اند. همچنین فرانسه نیز در حال تکرار سیاست‌های پس از جنگ جهانی اول است و تلاش می‌کند با نفوذ در منطقه غرب آسیا، نقش سنتی خود را بازآفرینی کند. این رویکرد فرانسه، بازتابی از روحیه حاکم بر توافق سایکس-پیکو است که در آن به‌هم‌ریختن ساختارهای منطقه‌ای به‌ویژه در سوریه، یکی از ابزارهای اعمال نفوذ محسوب می‌شود. انگلستان نیز با خروج از اتحادیه اروپا نشان داد علاقه‌ای به پیمان‌های قبلی ندارد و نگران نفوذ خود در اروپا و مستعمره‌های گذشته خویش است. در همین راستا، کشورهای عربی منطقه و ترکیه نیز وارد بازی‌های نوظهور در غرب آسیا شده‌اند. آنها با دخالت‌هایی بی‌سابقه، تلاش می‌کنند سهمی در معادلات جدید داشته باشند؛ غافل از اینکه این مداخلات، در نهایت به زیان خود آنها خواهد بود.

نقش پوتین در تحولات جهانی

در سوی دیگر، ولادیمیر پوتین با اعتماد به نفس و قاطعیت، نقشی محوری در تحولات بین‌المللی ایفا می‌کند. او به عنوان واسطه‌ای موثر بین آمریکا و ایران در پرونده هسته‌ای از یک سو، و میان آمریکا و چین از سوی دیگر، فعالانه عمل می‌کند. به عنوان نمونه، می‌توان به گفت‌وگوهای طولانی‌مدت میان پوتین و ویتکاف، پیش از آغاز مذاکرات ایران و آمریکا (در دو نوبت ۵ ساعته و ۳ ساعته) اشاره کرد.گرچه هنوز مذاکرات صلح اوکراین به نتیجه نرسیده است. در همین حال، دولت ترامپ نسبت به دوره بایدن با انعطاف و واقع‌گرایی بیشتری رفتار می‌کند. سیاست او در برابر چین نرم‌تر و عقلانی‌تر به‌نظر می‌رسد؛ در نتیجه، فضای تنش‌آلود بین واشنگتن و پکن تا حدی آرام‌تر شده است. نتیجتا اکنون غرب دیگر اتحاد گذشته را ندارد. ترامپ پرچم‌دار تحولات بنیادین در نظم جهانی شده و اقدامات او منجر به برهم زدن پایه‌های پیمان‌های بین‌المللی و ایجاد الگوهای جدیدی از روابط راهبردی با دیگر کشورها شده است.

او اعتماد سابق به نهادهایی چون ناتو، سازمان ملل، یونسکو، صندوق‌های بین‌المللی، دادگاه لاهه و معاهدات آب‌وهوایی و حقوق بشر را به چالش کشیده است. در این مسیر، کشورهای وابسته به آمریکا ـ به‌ویژه برخی کشورهای نفت‌خیز عربی ـ برای حفظ ارتباط خود با ترامپ، هزینه‌های هنگفتی پرداخت می‌کنند. برای مثال، قطر با اهدای یک هواپیمای 4۰۰ میلیون دلاری، سعی دارد حمایت او را جلب کند؛ زیرا ترامپ در قامت رهبری ظاهر شده که قصد دارد معادلات سنتی بین‌المللی را از اساس دگرگون کند. در نقطه مقابل، یک قطب قدرتمند دیگر در حال تقویت است: روسیه و چین با پشتوانه‌ای مستحکم و بدون نیاز جدی به همراهی سایر کشورها ـ جز ایران ـ در مسیر ایجاد نظمی نوین گام برداشته‌اند. تأسیس نهادهای همکاری نوینی همچون سازمان همکاری شانگهای و گروه بریکس، نمونه بارز این تحولات است.

ساختار جدید قدرت شرق

در این ساختار جدیدقدرت در شرق، سه رکن اصلی وجود دارند:

٭ روسیه با توان دفاعی و نظامی پیشرفته،

٭ چین با توان اقتصادی و منابع مالی گسترده،

٭ و ایران به عنوان کشوری مستقل، مستحکم، و تکیه‌گاه ملتی مقاوم که چشم امید بسیاری از مسلمانان جهان ـ بالغ بر دو میلیارد نفر ـ به آن دوخته شده است.

به همین دلیل، ترامپ برای تعامل و معامله با این بلوک قدرتمند آسیایی، ناگزیر از یافتن راهی برای کنار آمدن با این سه کشور است. ترامپ بر این باور است که مجامع بین‌المللی و اتحادیه‌های غرب‌محور دیگر کارایی سابق را ندارند و تنها برای آمریکا هزینه‌زا هستند. در مقابل، روسیه و چین نیز که از سوی ناتو تحت فشارند، راهبردهایی نوین را در پیش گرفته‌اند و طراحی نهادهایی چون شانگهای و بریکس بخشی از این راهبرد است. در حالی که سازمان‌های غرب‌محور نظیر ناتو، سازمان ملل، و نهادهای وابسته به آن در رکود و افول هستند، آمریکا دیگر علاقه‌ای ندارد که همچنان بار مالی آنها را به دوش بکشد. در مقابل، بریکس و شانگهای نه‌تنها در زمینه نظامی، بلکه فرهنگی، سیاسی، و اقتصادی نیز فعال هستند و هدف آنها ایجاد ساختاری چندبعدی و مستقل از غرب است. ناتو امروز تنها جنبه امنیتی و سیاسی دارد و ترامپ معتقد است هر کشوری بخواهد از چتر امنیتی آن استفاده کند، باید بهای آن را بپردازد. همین رویکرد باعث شده که ناتو و هم‌پیمانانش در مسیر سقوط و اضمحلال قرار گیرند، در حالی که ساختارهای نوظهور شرقی در حال صعود و تثبیت هستند.در نتیجه، ارزهای جدید نظیر یوان چین، روبل روسیه، رئال برزیل، و روپیه هند به‌تدریج در حال جایگزینی با دلار در مبادلات اقتصادی جهانی‌اند؛ روندی که نشانه‌ای روشن از تحول بنیادین در نظم جهانی است.

خیز ایران برای جانمایی در قدرت

اما ایران، با دارا بودن موقعیت ژئوپلیتیکی استراتژیک در قلب خاورمیانه و دسترسی به منابع انرژی، نقش حیاتی در این تحولات ایفا می‌کند. همکاری راهبردی با روسیه و چین، موقعیت ایران را در صحنه جهانی تقویت کرده است. چین نیز به روسیه کمک مالی و نظامی و سیاسی کرد.قبل از حمله روسیه به اوکراین در بهمن‌ماه 1400 در سفر پوتین به چین شی جی پینگ و پوتین با هم دیدار کردند. و این دیدار مقدمه‌ای شد برای حمایت‌های مالی و سیاسی و حتی تسلیحاتی چین به روسیه علیه اوکراین و کمتر از یک ماه پس از این دیدار روسیه به اوکراین حمله کرد . حفظ ارزش روبل روسیه در مقابل دلار در طول این جنگ نشان از قدرت اقتصادی روسیه و کمک‌های چین در طول جنگ بوده است. همچنین ایران با جلوگیری از گسترش ناتو به قفقاز جنوبی و ممانعت از ایجاد دالان زنگزور، مانع از نفوذ غرب به منطقه آسیای مرکزی شده و منافع امنیتی خود و متحدش، روسیه، را تامین کرده است. این اقدام نشان‌دهنده هوشمندی و شجاعت استراتژیک ایران و اهمیت نقش آن در جلوگیری از گسترش نفوذ غرب به این منطقه حساس است. واکنش‌های منفی ایالات متحده به این اقدامات، اهمیت رو به رشد ایران را در معادلات منطقه‌ای نشان می‌دهد. چرا که جوبایدن صراحتا اذعان کرد که تنها مانع بازگشایی زنگزور ایران بوده است.

ترکیه در ابتدا ادعا می‌کرد که این کار در جهت صلح می‌باشد اما در نهایت بر اساس تحلیل تحلیلگران سیاسی و جهانی معلوم شد که اگر این راه باز شود از این طریق آسیای مرکزی و دریای خزر و آذربایجان به اروپا متصل می‌شود و به این ترتیب رقیبی برای دو شاهراه مهم عبور انرژی یعنی بالتیک و تنگه هرمز پیدا می‌شد .با فشار ناتو عملا بین ایران و روسیه فاصله ایجاد می‌کرد یعنی عملا بین ایران و روسیه ناتو حایل می‌شد و از سمت جنوب شهر‌های مهم اردبیل و تبریز و ارومیه و از شمال آذربایجان و ارمنستان و گرجستان همسایه می‌شد. در چنین شرایطی از یک سو ایران با استقرار نیروهای ناتو در مرز خود در خطری جبران‌ناپذیر قرار می‌گرفت و دیگر امکان مقابله با ناتو نبود و لذاباید از این خطر پیشگیری می‌شد . ذکاوت و هوشمندی مقام معظم رهبری این توطئه ناتو را ناکام کرد. در واقع ناتو می‌خواست هم اوکراین را عضو خود کند و به مرز روسیه برسد و هم در قفقاز نفوذ کند و روسیه را محاصره نماید و مانع از اتحاد ژئوپولیتیکی راهبردی بین ایران و روسیه شود.

عضویت ایران در سازمان‌های منطقه‌ای مانند شانگهای و بریکس، موقعیت این کشور را به عنوان یک بازیگر نقش آفرین مهم منطقه‌ای و بین‌المللی تثبیت کرده است. شرکت ایران در رزمایش‌های نظامی مشترک با روسیه و چین نشان‌دهنده تعهد ایران به تقویت همکاری‌های امنیتی با این دو کشور و نقش فعال آن در ایجاد یک سیستم امنیتی منطقه‌ای است. انتخاب ایران از میان ۵۱ کشور آسیایی توسط روسیه و چین به عنوان شریکی قابل اعتماد، نشان‌دهنده جایگاه خاص و اعتماد متقابل میان این سه قدرت نوظهور است. روابط ایران و روسیه بر پایه منافع مشترک و نگرانی‌های مشترک از افزایش نفوذ غرب استوار است. هر دو کشور از سیستم جهانی چند‌قطبی حمایت می‌کنند و به دنبال کاهش وابستگی به غرب هستند. همکاری در زمینه انرژی، نظامی، و فناوری، بخش‌های مهمی از این روابط را تشکیل می‌دهد. توافق بلندمدت با روسیه، همکاری‌ها را در زمینه‌های مختلفی مانند انرژی، صنعت، کشاورزی و حمل و نقل، گسترش داده است. این همکاری‌ها نه تنها به نفع دو کشور است، بلکه تعادل قدرت را در منطقه به نفع قدرت‌های نوظهور تغییر می‌دهد.

روابط ایران و چین نیز بر پایه منافع مشترک اقتصادی و سیاسی استوار است. همکاری اقتصادی و نظامی با چین از دیگر مولفه‌های سیاست خارجی ایران است. علی‌رغم تحریم‌های آمریکا، روابط تجاری ایران و چین، به ویژه در زمینه خرید نفت و انرژی، قوی‌تر شده است. امضای قرارداد بلندمدت همکاری جامع با چین، نشان از اراده ایران برای تنوع بخشی به شرکای اقتصادی و استراتژیک خود و کاهش وابستگی به غرب دارد.این همکاری‌ها به ایران کمک می‌کند تا از چالش‌های اقتصادی و سیاسی ناشی از تحریم‌های آمریکا عبور کند. با توجه به تحولات ژئوپلیتیکی، ایران در حال تثبیت جایگاه خود به عنوان یک قدرت منطقه‌ای مستقل و تاثیرگذار در یک نظم جهانی چندقطبی است. همکاری‌های راهبردی با روسیه و چین، به ایران قدرت چانه‌زنی بیشتری در صحنه بین‌المللی می‌دهد و به این کشور امکان می‌دهد تا در برابر فشارهای غرب مقاومت کند.

کدخبر: ۳۷۰۵۴
ارسال نظر