این ۱۰ فیلم برتر سال ۲۰۲۵ را از دست ندهید
سال ۲۰۲۵ برای سینما سالی پرماجرا و متفاوت بود؛ از شکست تجاری فیلمهای مورد انتظار گرفته تا ظهور آثار جسورانه و خلاقانهای که نشان داد صنعت سینما هنوز زنده و پرانرژی است. فیلمهایی مانند «کیف سیاه» نشان دادند که فیلمهای با بودجه متوسط و ستارهمحور دیگر بهسادگی موفق نمیشوند، اما آثار نوآورانه و جسورانه، از «نبرد پشت نبرد» تا «قطار رویاها» و «فرانکشتاین»، قدرت روایت و تأثیر فرهنگی سینما را همچنان زنده نگه داشتند.
به گزارش 24 آنلاین، وقتی استیون سودربرگ در ماه مارس از شکست تجاری فیلم تحسینشدهاش «کیف سیاه» ابراز ناراحتی کرد، حرفهایش بهخوبی یکی از نگرانیهای اصلی صنعت سینما در دوران پساکرونا را نشان داد.
شکست این تریلر جاسوسی در گیشه تقریباً ثابت کرد که فیلمهای با بودجه متوسط و متکی به ستارهها، که برای مخاطبان بزرگسال و جدی ساخته میشوند، دیگر مثل گذشته در هالیوود جواب نمیدهند. سودربرگ معتقد بود کوچک شدن بازار سینما برای چنین فیلمهایی باعث میشود فیلمهای عظیم و دنبالهدار (فرانچایزی) بیشتر میدان را در دست بگیرند؛ آثاری که بیشتر روی جلوه و هیجان تکیه دارند تا محتوا.
البته حتی همین بلاکباسترها هم دیگر سود قطعی ندارند. در کنار فیلمهای موفقی مثل «دنیای ژوراسیک: تولد دوباره» یا «سوپرمن»، آثار پرخرجی هم هستند که فروش ضعیفی داشتهاند؛ مثل «کاپیتان آمریکا: دنیای جدید شجاع»، «ترون: آرس» یا حتی «مأموریت: غیرممکن ـ تصفیهحساب نهایی» که با وجود فروش بالا، کمتر از انتظار ظاهر شد.
با اینکه «کیف سیاه» امتیاز بسیار بالای ۹۶ درصد در راتن تومیتوز گرفت و از حمایت خوب پخشکننده برخوردار بود، اما در سینماها تقریباً دیده نشد و بیسر و صدا کنار رفت. این موضوع نشاندهنده مشکلی بزرگتر در کل صنعت است: فیلمها دیگر تأثیر فرهنگی گذشته را ندارند.
شلوغی پلتفرمهای استریم، کمرنگ شدن تجربه جمعی سینما رفتن و کوتاهتر شدن فاصله بین اکران سینمایی و نمایش خانگی، از عواملی هستند که باعث شده سینما نقش کمرنگتری پیدا کند. این مشکلات احتمالاً با خبر ادغام نتفلیکس و وارنر بیش از پیش تشدید میشوند.
کاهش تولید فیلم در لسآنجلس هم دلیل دیگری برای بدبینی اهالی سینماست. وقتی بسیاری از پروژهها به شهرهایی مثل بوداپست منتقل شدهاند، آیا هنوز میتوان لسآنجلس را «کارخانه رؤیاها» نامید؟
با وجود همه این نگرانیها، امسال در مجموع سالی بسیار خوب برای سینما بود. موفقیت فیلمهای جسورانه و خلاقی مثل «گناهکاران» یا «نبرد پشت نبرد»و شاید فیلم در راه «مارتی معظم» نشان میدهد هنوز امیدی هست و سینما کاملاً در تکرار آثار کلیشهای گیر نیفتاده است.
وقتی شروع به انتخاب بهترین فیلمهای سال کردم، فهرستی نزدیک به ۳۰ فیلم داشتم که واقعاً در ذهنم ماندند؛ ترکیبی از آثار کارگردانان مطرح جهانی، فیلمهای مستقل آمریکایی، استعدادهای تازه و فیلمسازان باتجربه هالیوود.
در چنین سالی، حتی برای فیلمهای زیبایی مثل «ماه محزون» و «موج نو» از ریچارد لینکلیتر، سهگانه «جنسیت، رؤیاها، عشق» از داگ یوهان هاوگرود، فیلم «اسیر امواج» از جیا ژانکو یا نخستین تجربه کارگردانی هریس دیکینسون با نام «بچه ولگرد» هم جا کم آمد.
در ادامه میتوانید فهرست ۱۰ فیلم برتر امسال را بخوانید. بهجای گلایه از اینکه اسم بعضی از این فیلمها را نشنیدهاید، سعی کنید آنها را ببینید؛ شاید نظر شما هم عوض شود.
مأمور مخفی
این فیلم که داستانش در سال ۱۹۷۷ و در اوج دیکتاتوری طولانیمدت نظامی برزیل میگذرد، بازآفرینی متفاوت و پرپیچوخم کلبر مندونسا فیلیو از ژانر تریلر سیاسی است. واگنر مورا در بهترین بازی دوران حرفهایاش نقش «آرماندو» را بازی میکند؛ کارشناس فناوری که پس از درگیریای نگرانکننده با یک مقام فاسد فدرال، به زادگاه خودش و کارگردان، شهر رسیفی در شمالشرق برزیل، بازمیگردد.
آرماندو که همسرش را از دست داده، در خانهای امن متعلق به نیروهای چپ پنهان میشود و همزمان برای خارج کردن پسر خردسالش از کشور و رساندن او به مکانی امن برنامهریزی میکند؛ آن هم در شرایطی که آدمکشها هر لحظه به او نزدیکتر میشوند.
فیلم با رگههایی پررنگ از طنز ابزورد، تأملاتی تکاندهنده درباره تاریخ و حافظه، جریانهای عاطفی پرالتهاب، و عشقی عمیق به سینما درهم تنیده شده و اثری کاملاً منحصربهفرد و استادانه پدید آورده است.
نبرد پشت نبرد
پل توماس اندرسون با اقتباس آزاد از رمان پستمدرن توماس پینچن «واینلند» (1990) فیلمی ساخته که از زمان «بوگی نایتز» سرگرمکنندهترین و پرانرژیترین اثر اوست. فیلم رادیکالیسم انقلابی گذشته را با نوعی مقاومت مخفی و زیرزمینی مقایسه میکند که شاید برای مشکلات سیاسی امروز ما مفید باشد و تعادلی هوشمندانه بین ناامیدی و پایداری ایجاد میکند.
با طنز کنایهآمیز، انرژی و حس فوریت، اندرسون و گروه بازیگران حرفهای به رهبری لئوناردو دیکاپریو بدون شعارزدگی نارضایتی مردم از افزایش اقتدارگرایی، فساد و ظلم به مهاجران را نشان میدهند. شان پن و بنیسیو دل تورو نقشهای مکمل قوی دارند، اما سه زن درخشان فیلم ـ تیانا تیلور، رجینا هال و تازهوارد هیجانانگیز چیس اینفینیتی ـ انرژی و انسانیت اصلی داستان را میسازند.
صراط
فیلمی جادهای که مثل هیچ فیلمی نیست، چهارمین اثر حیرتانگیز اولیور لاکس با آثار کلاسیکی مثل «مکس دیوانه»، «مزد ترس» و «نقطه زابریسکی» مقایسه شده است. اما این کارگردان اسپانیایی با دیدگاه خاص خود، سفری تجربی و شدیداً تأثیرگذار را در جهان منحصر به فرد خودش به تصویر میکشد.
فیلمی شهودی، معنوی، متافیزیکی، حسی و با عناصر طبیعی قوی است که داستان لوئیس ـ پدری که با بازی تأثیرگذار و دلخراش سرژی لوپس نقشآفرینی میکند، کسی که جثه خرسیاش با آسیبپذیری انسانیاش تضاد دارد ـ را دنبال میکند. لوئیس همراه پسر کوچک خود از اسپانیا راهی کوههای جنوب مراکش میشود تا دختر گمشدهاش را پیدا کند، دختری که آخرین بار در یک جشن صحرایی دیده شده بود. آنها با صدای ضربآهنگ موسیقی به محل میرسند و شروع به پخش تراکت میکنند، اما جشن با دستور سربازان برای تخلیه تمامی اروپاییها پس از تشدید درگیریهای بینالمللی متوقف میشود. این فیلم سفری همزمان تراژیک و متعالی است که پلی بین بهشت و جهنم ایجاد میکند — همان چیزی که در عنوان عربی فیلم به آن اشاره شده است. یک شاهکار خیرهکننده.
روز پیتر هوجار
فیلم ایرا ساکس که از ضبطهای تازه کشفشدهی گفتوگویی در سال ۱۹۷۴ بین عکاس نامآشنا و دوست نویسندهاش لیندا روزنکرانتز ساخته شده، تجربهای خارقالعاده در قالب زندگینامه اولشخص و بهصورت کلمهبهکلمه است. این گفتوگو برای پروژهی کتابی در مورد زندگی روزمره هنرمندان ضبط شده بود که هرگز تکمیل نشد.
بن ویشاو با بازی خیرهکننده و توانایی بیپایان برای شگفتزده کردن مخاطب، نقش هوجار را با ظرافت و جذابیتی مسحورکننده ایفا میکند ـ گاه لجباز، خودنماییکننده، بازیگوش و گاه غمگین. در همین حال، ربکا هال با ایفای نقش روزنکرانتز، گرمای صمیمیت یک دوستی نزدیک را به فیلم میآورد.
این فیلم که در ظاهر ساده اما عاطفی است، تصویری کامل و پرجزییات از یک هنرمند کوییر و صحنه هنر محلههای پایین شهر نیویورک در آن دوره ارائه میدهد؛ جایی که شخصیت اصلی هم حس تعلق دارد و هم غریبه است.
مارتی معظم
انرژی این فیلم جاش سفدی که اولین کار مستقلش پس از ۱۷ سال است، فوقالعاده بالاست. تیموتی شالامه نقش یک جوان جسور نیویورکی را بازی میکند که در اوایل دهه ۱۹۵۰ در محله لوور ایست ساید کفش میفروشد و میخواهد با مهارت پینگپنگ و اعتمادبهنفسش از زندگی یکنواخت فرار کند.
قصه با شخصیتی جاهطلب آغاز میشود. «مارتی ماورز» بازیکن پینگپنگی که با اعتماد به نفس بیش از حد به سمت موفقیتهای تکرار نشدنی میرود. قصه با سفر «مارتی» به ژاپن برای شرکت در مسابقات جهانی وارد فاز تازهای میشود، او شکست میخورد و همه چیز نابود میشود. بازگشتش به نیویورک با بدهی و تحقیر شکست واقعیت تلخی را نشان میدهد؛ هیچکس درخشش ابدی ندارد حتی اگر خودش چنین توهمی داشته باشد.
طراحی صحنههای تاریخی فیلم توسط جک فیسک به خوب نشان دادن زمان و مکان کمک میکند. فیلم پرانرژی است و شالامه را در کنار بازیگرانی مثل گوینت پالترو، اودسا آزیون و تایرل، د کریتور قرار میدهد.
ازرش عاطفی
روابط پرتنش خانوادگی به ندرت با چنین بلوغ و ظرافتی بررسی میشوند، اما یوآخیم تریر، کارگردان نروژی، در این درام با طنزی ملایم، به این موضوع میپردازد ـ شبیه آثار برگمان، با همان مقدار نور و تاریکی ـ و به قراردادهای ناپایدار بین خواهران و بهویژه پدران و دختران میپردازد.
استلان اسکاشگورد در یکی از بهترین نقشآفرینیهای حرفهایاش، نقش گوستاو، فیلمسازی خودشیفته و روزگاری مشهور را بازی میکند که در تلاش برای بازگشت به زندگی داخترانش است. او در این فیلم فیلمسازی است که 15 سال اخیر چیزی نساخته، پس از مرگ همسرش، ایدهی تازهای به ذهنش میرسد و تصمیم میگیرد قصهی خودکشی مادرش را به یک اثر سینمایی تبدیل کند و نقش اصلی را هم به دخترش، نورا (رناته رینسوه) بدهد. هدف اصلی گوستاو اما این است که دوباره بتواند به زندگی دو دخترش برگردد و با آنها ارتباط نزدیکتری برقرار کند.
این فیلم عمدتاً با چهار بازیگر اصلی و ترکیبی عالی، تأملی رضایتبخش در مورد غم و اندوه بهعنوان ویژگیهای موروثی و پیچیدگیهای حافظه در یک خانه خانوادگی ارائه میدهد.
گناهکاران
رایان کوگلر خود را بیش از پیش ثابت کرده است؛ او با ساخت یک درام واقعی تکاندهنده درباره خشونت پلیس، احیای یک مجموعه بوکس مرده و دو فیلم بسیار احساسی در دنیای سینمایی مارول، تواناییهایش را نشان داده است. اولین فیلم کاملاً اورجینال ترسناک فوقالعاده که بین ژانرهای مختلف حرکت میکند و عناصر متفاوتی را در خود دارد از قدرت روحانی و ماورایی بلوز برای بررسی موضوعاتی مانند نژاد، آزادی، تاریخ و تاریکیهای فراگیر استفاده میکند.
در سال ۱۹۳۲، دوقلوهای همسان و کهنهسربازان جنگ جهانی اول، «اسموک» و «استک مور»، پس از سالها کار برای باند تبهکاری شیکاگو، به شهر کلارکزدیل در ایالت میسیسیپی بازمیگردند. آنها با پولی که از گنگسترها دزدیدهاند، یک کارخانه چوببُری را از زمیندار نژادپرستی بهنام هاگوود میخرند تا برای جامعه سیاهپوست محلی یک مرکز موسیقی (جوکجوینت) راهاندازی کنند. پسرعمویشان «سَمی»، که آرزوی گیتاریستشدن دارد، بهرغم هشدارهای پدر کشیشش «جدیدیا» که موسیقی بلوز را ماورایی و خطرناک میداند، به آنها میپیوندد.
این فیلم از نظر بصری خیرهکننده و از نظر مضمون غنی است و جردن را در کنار بازیگران برجستهای مانند هیلی استاینفلد، جک اوکانل، وونمی موساکو، دلروی لیندو و استعداد نوظهور مایلز کاتون قرار میدهد.
قطار رویاها
«قطار رویاها» با اقتباس از رومان دنیس جانسون، زندگی آرام رابرت گرینییر را به سینمایی نفسگیر بدل میکند و از خلال طبیعت، خاطره و نگاه انسانی، داستانی درباره درک زندگی در پرتو گذشته را به تصویر میکشد.
این اثر رمانگونه است اما هرگز محدود به صفحات کتاب نمیماند و تصویری گیرا از زندگی در مرزهای آمریکا در آغاز قرن بیستم ارائه میدهد. جوئل اجرتون در نقش یک کارگر روزمزد که به خاطر شغلهای جنگلکاری و پلسازی از خانوادهاش دور میشود، عمق روح و روان شخصیت را بهخوبی نشان میدهد. محیط فیلم با دقت و جزئیات بالا به تصویر کشیده شده و یادآور داستانهای بریت هارت است. گذر زمان در این فیلم هم روان و هم ناپیوسته به نظر میرسد. اثر، با انعکاسهایی از سبک ترنس مالیک، ولی در عین حال داستان و تصاویرش کاملاً خاص خودش است و شخصیت و سبک منحصر به فردی دارد. این فیلم یک حماسه کوچک است که پس از پایان فیلم نیز فضای غمانگیز و جادوی آن مدتها در ذهن باقی میماند.
مغز متفکر
سال ۲۰۲۵ برای جاش اوکانر فوقالعاده بود؛ حساسیت و جذابیتهای درهمتنیده او باعث شد فیلمهایی مثل «بازسازی»، «تاریخ صدا» و «بیدار شو مرد مُرده: یک چاقوکشی اسرارآمیز» برجسته شوند. شاید بهترین نقش اوکانر در این سال، بازی در فیلم سرقت هنری کِلی رایکارد باشد؛ فیلمی که هم خندهدار است و هم غمگین، داستانی در اوایل دهه ۱۹۷۰ و با سبک و زیباییشناسیای که یادآور فیلمهای همان دوره است. رایکارت شهرت خود را با نمایشهای دقیق شخصیتهای آمریکایی درگیر مشکلات به دست آورده و نقش اوکانر به عنوان نجاری که در شرایطی دشوار گرفتار شده، افزودهای شایسته به این مجموعه است؛ فیلمی که غم و لطافتش به تدریج با پیگیری سرقت خندهدار موزه و پیچیدگیهای پس از آن آشکار میشود. گروه بازیگران عالی فیلم شامل آلانا هایم، بیل کمپ، هوپ دیویس، جان ماگارو و گبی هافمن است.
فرانکشتاین
کل حرفه گیرمو دل تورو را میتوان پیشدرآمدی برای رویارویی مسحورکننده او با اثر کلاسیک مری شلی در سال ۱۸۱۸ دانست، که در این فیلم با باززندهسازی گوتیک پرانرژی دوباره به زندگی بازمیگردد. در حالی که روح رمان حفظ شده است، کارگردان ترس را کمتر میکند و تمرکز را بر تراژدی، عاشقانه، عشق رنجآلود میان پدران و پسران و پرسش از معنای واقعی انسان بودن میگذارد. اسکار آیزاک نقش دانشمند خودخواه را مانند یک ستاره راک خوشپوش بازی میکند و میا گاث به عنوان زنی آزاداندیش که احساسات لطیفی نسبت به «مخلوق» پیدا میکند، دلربا است. در نمایشی چشمگیر، جیکوب الوردی این نقش را با غم و اندوه شدید و تنهایی اجتنابناپذیر جاودانگی را به نمایش میگذارد. همانطور که در آثار دل تورو معمول است، مهارت فنی فیلم شگفتانگیز است.
منبع: هالیوود ریپورتر