روایت سوگ افزایش فالوورها را تضمین میکند
«بلاگری» و «اینفلوئنسری» حالا به یک شغل تبدیل شده است؛ کسانی که یا مقابل دوربین درباره همه چیز اظهار فضل میکنند یا یک زندگی نمایشی از خود را به خورد مخاطب کنجکاو میدهند و روز به روز هم به تعداد دنبالکنندگان خود اضافه میکنند. در این شرایط دیگر فرقی نمیکند مدام در جشن و مهمانی باشند یا همسرشان از دنیا رفته باشد، آنها لحظهای تلفن همراه را از خود دور نمیکنند تا مبادا مخاطب ریزش کند.

به گزارش 24 آنلاین، اواخر فروردین ماه همسر یکی از اینفلوئنسرهای اینستاگرامی از دنیا رفت و همین امر سبب شد تا از همان لحظه اول از روند خاکسپاری و سوگواری خود پست و استوری بگذارد و بازدیدهای عجیبی و غریبی بگیرد. روندی ادامهدار که سبب شد در کمتر از دو هفته حدود ۳۰۰ هزارنفر به تعداد دنبالکنندگاناش اضافه شود؛ هرچند که خودش تاکید میکند برای فالوور گرفتن این کارها را نکرده و میخواسته با ثبت این فیلمها در اینستاگرام بعدا به دختر کوچکاش بگوید چگونه عزداری کرده است!
وایرال شدن این مرد، مخاطبان زیادی که در این مدت کوتاه تصمیم گرفتند او را که هنر و تخصص خاصی هم ندارد دنبال کنند تا سر از کار او دربیاورند و به طور کلی علت استقبال کاربران از محتواهای زرد سبب شد تا با امیر مجرد - کارشناس شبکههای اجتماعی - به گفتوگو بنشینیم تا این ماجرا را به شکل دقیق تحلیل و بررسی کند.
تفاوتهای «بلاگری» و «اینفلوئنسری»؛ از محتوای تخصصی تا جلب توجه
* موضوع اول شاید اصلا این باشه که تفاوت بین بلاگر و اینفلوئنسر را شفاف کنیم. مدتها قبل که بحث بر سر شکلگیری صفحات این چنینی مطرح بود این مسئله عنوان میشد که باید «بلاگر» و «اینفلوئنسر» را از همدیگر تفکیک کرد. اکنون که افراد زیادی به قیمت دیده شدن، هر محتوایی منتشر میکنند باز هم میتوان گفت باید تفاوتی بین این دو عنوان قائل شد؟
مجرد: مسئله این است که خیلیها «بلاگری» و «اینفلوئنسری» در فضای شبکههای اجتماعی را به شکل وارونه تعبیر میکنند. از نظر علمی، بینالمللی و کارکردی و حتی بر اساس نمونههایی از اکانتهای مختلفی که در پلتفرمهایی مانند اینستاگرام وجود دارد، آن تعریفی که از بلاگری و اینفلوئنسری در ایران ارائه میشود در خیلی از موارد صحیح و دقیق نیست. دلیل اصلی این امر هم این است که بسیاری از پکیجفروشها از این مسئله تعریف ارائه کردهاند. از طرفی بسیاری از اکانتهای اینستاگرامی مدتی پس از شروع کار خود به مرور به سمت حاشیهها و تولید محتواهای زرد رفتند و صرفا دنبال اقتصاد توجه و مسائل مالی بودند و این امر مصطلح شد که به بلاگرها تبلیغات بدهیم یا در دروهای شرکت کنیم که چگونه بلاگری کنیم و این امر سبب شد که واژه «اینفلوئنسری» در ایران خیلی مرسوم نشود. در واقع مردم این دو واژه را یکسانانگاری کردند و فکر کردند بلاگری یعنی تولید محتوا از زندگی روزمره و چایی خوردن و... درصورتی که در دنیای امروز کلیدواژههای نوظهور «بلاگر» و «اینفلوئنسر» مبتنی بر بستر سوشال مدیا تعاریف متفاوتی دارد.
«بلاگر» با توجه به تاریخچه و تعریف کلاسیک خود از بحث بلاگنویسی سرچشمه میگیرد که پس از ظهور شبکههای اجتماعی بازتعریفی جدید برای آن شکل گرفت. بر این اساس زمانی که فردی به شکل متمرکز درباره موضوعی خاص با نگاه و تحلیل شخصی خود محتواهای دارای ارزش افزوده برای مخاطب و کاربران تولید کند، بلاگری کرده است. در این زمینه فرد میتواند تجربیات خود را در مورد موضوعی خاص انتقال دهد و یا از دریچه تخصص و نگاه خود یک مسئله را تحلیل کند. به عنوان مثال بلاگر سفر نباید چون به واسطه اسپانسر به سفر رفته برای مخاطبانش تعریف کند چه غذاهایی خورده یا کدام اماکن را دیده است، بلکه باید مسیر، مکانها، راههای رسیدن به مقصد، نوع برخورد جامعه محلی و... را از منظر خوب و بد تحلیل کند و به مخاطب پیشنهادهایی ارائه دهد. یا بلاگر کتاب درباره کتابها از جنبههای مختلف تولید محتوا میکند و صرفا کار معرفی کتاب انجام نمیدهد. این موضوع را میتوان به حیطههای مختلف تعمیم داد. زمانی که مخاطب این فرد را فالو (دنبال) میکند باید در آن موضوع خاصی که بلاگر درباره آن محتوا تولید میکند، اطلاعات عمومی و تخصصیاش افزایش پیدا کند. البته ممکن است در جریان این تولید محتوای تخصصی یک روزمرگی جزئی هم از بلاگر ببینم، اما تمرکز اصلی محتوا بر روزمرگی نیست و اگر کسی بر روزمرگی تمرکز کند دیگر نمیتوان او را بلاگر نامید.
از سوی دیگر وقتی از «اینفلوئنسر» صحبت میکنیم درباره تاثیرگذاری و قدرت تاثیرگذاری حرف میزنیم، یعنی اینفلوئنسر فارغ از اینکه محتوای تخصصی تولید میکند یا خیر، میتواند بر سبک خرید مخاطب، نگاه او به موضوعات مختلف و در همین مورد اخیر حتی بر نوع سوگواری مخاطب اثر بگذارد. یعنی دغدغه اینفلوئنسر تاثیرگذاری است و دیگر فرقی نمیکند محتوای تولیدی زرد و بی محتوا باشد یا پشت آن فکر و حرف وجود داشته باشد. طبق مقالات علمی بینالمللی اینفلوئنسری حتی طبقهبندی شده و شامل نانو اینفلوئنسر، میکرواینفلوئنسر، مگا اینفلوئنسر و... است. بر این اساس فرد چه بر ۱۰ نفر و چه بر ۱۰ میلیون نفر تاثیر بگذارد، اینفلوئنسر است. بنابراین هر اینفلوئنسری لزوما بلاگر نیست، اما هر بلاگری که در یک موضوع خاصی تولید محتوا میکند قطعا میتواند اینفلوئنسر هم باشد.
دقت به این تعریف و تفاوت قائل شدن بین این دو مفهوم خیلی اهمیت دارد، اما متاسفانه خیلی از صفحههای زرد یا روزمره که در اینستاگرام شاهد رشد آنها هستیم بر اساس موضوعی که دانشگاه هاروارد به آن اشاره میکند، «daily routine» و روزمرگی میکنند. یک اینفلوئنسر میتواند روزمرگی هم داشته باشد و با انتشار همان محتوا بر زاویه نگاه مخاطب، ارتباطات او، ازدواجش و ... تاثیر بگذارد ولی به او بلاگر نمیگویند.

تاثیرگذاری بدون تخصص و با حرفهای «سبزیپاک کنی»!
بلاگری دارای جایگاه بالاتری است و اتفاقا رسیدن به آن سختتر است ولی اینفلوئنسر کسی است که بر تعدادی آدم اثرگذاری میکند؛ او میتواند شیما کاتوزیان، بهناز برگزیده، آیسان اسلامی و... باشد که با تولید محتوای روزمره سعی میکند قدرت تاثیرگذاریاش را افزایش دهد. گاهی امثال بهناز برگزیده و شیما کاتوزیان تلاش میکنند با بَزَک کردن ویدیوهایشان نشان دهند که محتوای تخصصی تولید میکنند درحالی که آنها بلاگر نیستند. شاید یکی از آنها در حوزه زیبایی و دیگری در حوزه نویسندگی و حمایت از زنان محتوا تولید کند، اما باز هم بلاگر نیستند و همان اینفلوئنسرهایی هستند که یکی از آنها چایی میریزد و حرفهایی به خورد مخاطب میدهد و دیگری پشت دوربین و رینگلایت مینشیند و حرفهای به اصطلاح «سبزیپاک کنی» میزند و آرایش میکند یا محتواهای Google را بعضا اشتباه سرِهم میکند و در یک رشته استوری تعریف میکند و مخاطب هم به جای اینکه خودش کتاب بخواند یا به دنبال منبع صحبتهای آن فرد باشد، موضوعات را با زاویه نگاه اینفلوئنسر میشنود و حتی میپذیرد.
هرچه عامهپسندتر، بهتر!
متاسفانه این حرفها هرچقدر هم عامه پسندتر باشد واکنش و استقبال از آن بیشتر است که به دیده شدن فرد کمک میکند. فردی هم که در حوزه سوگواری محتوایی متفاوت تولید میکند قبل از آن بلاگر نبوده و داشته محتوایی حداقلی و بعضا زرد تولید میکرده آنهم با این ادعا که ما به دنبال خنداندن مردم و ایجاد حال خوش برای آنها هستیم. این مردِ عزادار هرگز بلاگر نبوده و اکنون هم به اینفلوئنسر زرد تبدیل شده است که با استفاده از یک اتفاق تلخ در زندگیاش و بدون خلق محتوای ارزشمند ظرف مدت کوتاهی حدود ۳۰۰ هزارنفر مخاطب جذب کرده و حالا دیگر حتی اگر به زبان بیاورد که دنبال مخاطب نبوده، سبب نمیشود بتوانیم خیلی راحت حرف او را بپذیریم.
مردم در صفِ حاشیهها
مسیر اینفلوئنسری به سمت زرد شدن رفته است و تولید محتواهایی به سبک سوگواری دیجیتال مانند کاری که این فرد انجام میدهد پررنگ شده است. اما چرا محتوای زرد و حداقلی وایرال میشود و شوک ایجاد میکند، اما محتوای سبز و خوب اینگونه نیست؟ برای اینکه در شبکههای اجتماعی تشخیص دهیم محتوا زرد و حداقلی است یا سبز و درست دو شاخصه وجود دارد؛ اول محتوایی که نیازِ مردم باشد و دوم محتوایی که مردم آن را دوست دارند و خوشایند آنها است. متاسفانه برای مردم خوشایند است که حس کنجکاوی خود را ارضا کنند؛ بنابراین به دنبال محتوایی میروند که کاربردی برای آنها ندارد، اما باعث میشود بفهمند در زندگی فلان اینفلوئنسر چه خبر است. این درحالی است که مدام محتواهای مختلف تولید میشود که به مردم بگوید کنجکاوی نکنند و مشغول زندگی خود باشند، اما شواهد میدانی و فضای شبکههای اجتماعی نشان میدهد اتفاقا اگر حاشیهای رخ دهد مردم در صف هستند که استوریها را ببینند و فردی که حاشیه ایجاد کرده است را فالو کنند و ببینند چه خبر است؟ مثل تصادف کنار خیابان است که سایر خودروها سرعت را کم میکنند که ببینند چه خبر است درحالی که اگر گذر کنند مشکل زودتر برطرف میشود و آمبولانس هم زودتر میرسد.
به او توجه میکنید تا درآمدزایی کند!
این اتفاق در فضای شبکههای اجتماعی هم وجود دارد. متاسفانه برخی هم با این استدلال این شخص را فالو میکنند که چند روزِ دیگر او را آنفالو میکنند و فقط مدتی میخواهند ببینند چه خبر است، اما نکته مهم این است که در فضای شبکههای اجتماعی فراموشی بالا است و این عامل یکی از اهرمهایی است که اینفلوئنسرهای زرد بهویژه در کمپینهای تبلیغاتی از آن استفاده میکنند. مردم یکی را برای گرفتن جایزه، یکی دیگر را برای ماجرای طلاقش، دیگری را برای سوگواری و ... فالو میکنند و میگویند مدتی بعد آنفالو میکنیم درحالی که اینفلوئنسرِ زرد با این ترفند «توجه»ها را به خود جذب میکند و توجه هم در فضای شبکههای اجتماعی مساوی با پول است. خیلی از محتواهای زرد اصلا با همین نیت تولید میشود که مردم را به تله «درخواست توجه» بیاندازند و در نهایت حتی اگر آن اکانت پس از جذب فالوور درآمدزایی نکند، همین دیده شدن به او جایگاه اجتماعی میدهد. مردم بزرگترین اتفاقات اجتماعی و سیاسی را پس از چند ماه یا چند سال از یاد میبرند چه برسد به اینکه یادشان بماند و بعدا اینفلوئنسرِ زردی که از سر کنجکاوی فالو کردهاند را آنفالو کنند. اینفلوئنسر از این حربه استفاده کرده و حتی بعدا به نماد موفقیت هم تبدیل میشود چون به واسطه توجه کاربرانی که جذب کرده، مثلا فروشگاه آنلاین راهاندازی کرده یا به واسطه تبلیغاتی که میگیرد درآمد خوبی کسب میکند و بعد هم میآید میگوید «من سختی زیادی کشیدم و فرزندم را به تنهایی بزرگ کردم» و این توهم به صورت دومینو وار جلو میرود و بعد از چند سال سابقهاش فراموش میشود که اصلا این فرد چگونه و با تولید چه محتوایی توانسته اصطلاحا به موفقیت برسد؟
از توجیه تا عادت به سبک زندگی نمایشی
* اصلا چه اتفاقی رخ میدهد که یک فرد تصمیم میگیرد اکثر جزئیاتِ مهمترین اتفاقات زندگی خود را در فضای مجازی به اشتراک بگذارد؟ آیا این موضوع تنها ناشی از نیاز به جذب فالوور است یا میتوان ریشه آن را در موضوعات دیگری پیدا کرد؟
مجرد: این اینفلوئنسر در اوج ناراحتی برای یکی از تلخترین اتفاقات زندگیاش (مرگ همسر) به شکلی محتوا تولید میکند که لحظهای تلفن همراه از دستش نمیافتد آنهم با این ادعا که «من این محتواها را میگذارم که بعدا فرزندم ببیند» درحالی که اگر نیت این باشد که تنها فرزندش بعدا از این روزهای تلخ آگاه شود، میتواند در فضای شخصیتری این فیلمها را آرشیو کند نه اینکه کلی آدمِ دیگر بخواهند آن را ببینند. بنابراین این رفتار توجیه این فرد است برای اینکه خودش را تا حدی آرام کند و به مخاطبین هم پاسخی بدهد.
از طرفی متاسفانه اینفلوئنسرها درگیر مقوله عادت هم میشوند؛ مسئلهای عجیب که تغییر آن مقوله سختتری است. اینفلوئنسر به زیست و سبک زندگی نمایشی عادت کرده است به دلیلِ همین عادت، اینفلوئنسر هنگام بروز سوگواری هم دست به تولید محتوا میزند چون این برنامه را برای سایر وقایع زندگیاش هم انجام میدهد چراکه اگر بخواهد قراردادی بنویسد از فالورها میخواهد برای او دعا کنند، قرار ملاقاتهایش را برای آنها تعریف میکند و... او حتی فکر و خیالهایش را با مخاطب به اشتراک میگذارد و آن را به نمایش عمومی میگذارد. گامسون _ جامعهشناس آمریکایی _ در این باره میگوید: «اینفلوئنسرهای نمایشی تبدیل به چیزی شدهاند که اگر زندگیشان به نمایش تبدیل نشود، گویی زندگی نکردهاند». شاید یک فرد عادی هنگام بروز مشکلات و چالشها به دنبال رفع آن، کمک گرفتن از یک متخصص و...باشد اما اینفلوئنسر عادت کرده آن را به نمایش بگذارد.
کنجکاوی آدمها و بهرهای که اینستاگرام میبرد
* این فرد خاص که همسرش فوت کرده است توانسته ظرف یک هفته بیشتر از ۳۰۰ هزار نفر جذب فالور داشته باشه. اسکیرینشاتی که از بازدید استوریهایش منتشر کرد، اما نشان میداد بازدیدها حتی از تعداد فالوورهای او بیشتر است و این یعنی برخی اصلا علاقهای به این آدم و محتوای تولیدی او ندارند، اما از سر کنجکاوی اسم او را سرچ میکنند و محتواهای بی سر و ته و استوریهای عزاداریاش را نگاه میکنند. فکر میکنید علت این اتفاق چیست؟ آیا میتوان گفت آدمها از زمان فراگیر شدن اینستاگرام کنجکاوتر شدند و همین موضوع عاملی برای زیستِ صفحات زرد بلاگری شده است؟
مجرد: فکر میکنم بله، آدمها کنجکاوتر شدند. البته فضای شبکههای اجتماعی و الگوریتمهای آنها به این مسئله دامن میزند، اما باید این موضوع را لایه لایه بررسی کنیم. آدمها نسبت به اتفاقاتی که پیرامونشان رخ میدهد شامل مرگ، عشق، خیانت و... واکنشهایی دارند، یعنی این اتفاقات همدردی یا کنجکاوی آنها را تحریک میکند که بخشی از این واکنش طبیعی است ولی شبکههای اجتماعی به کمک الگوریتمها این واکنش را تبدیل به یک رفتارِ تکرارشونده و تقویت شده کردند. اگر امروز یک استوری یا پستِ سوگواری در اکسپلور اینستاگرام دیدیم، وارد اکانت شخص این شدیم و کامنت گذاشتیم یا پستی را لایک کردیم، این الگوریتمها رفتار کاربر را تحلیل میکنند و برای او محتواهای مشابهی را میآورند تا وقت بیشتری را از او در پلتفرم بگیرند که زمان بیشتری را در اینستاگرام صرف کند. گاهی حتی لازم نیست کاربر لایک کند یا کامنتی بگذارد، همین که تنها در آن صفحه بچرخد، پس از چند ساعت پستی از همان فرد یا پستهای مشابهی برایش به نمایش درمیآید. پس این کنجکاوی یک امر طبیعی است که شبکه اجتماعی آن را تقویت میکند. اینفلوئنسر باید بداند زیر ذرهبینِ اینستاگرام است.
تکلیف دزدیِ توجه چه میشود؟
اینفلوئنسری که به سمت سوگواری دیجیتال رفته است و درحال تولید محتوا در این زمینه است، این عادت را نه تنها در خود بلکه در سایر اینفلوئنسرها و بلاگرهای دیگر و حتی مردم هم نهادینه میکند که آنها هم از اتفاقات ناگوار زندگیشان محتوا تولید کنند تا وایرال شوند و مخاطب جذب کنند. پس کنجکاوی کاربر به وسیله نادانی اینفلوئنسر و الگوریتم اینستاگرام تقویت میشود، انتشار مییابد و به مرور شبکه اجتماعی به سمت منجلابی میرود که باعث میشود برخی بگویند شبکههای اجتماعی بد و زرد است با اینکه دقت نداریم خودمان باید آگاهی داشته باشیم و سراغ این محتواها نرویم. از سمت مقابل دستگاه نظارتی هم نباید تنها به دنبال دزدی و کلاهبرداریهای فضای مجازی باشد؛ گاهی اوقات دزدی از جنس خریدِ توجه به هر قیمتی است که آسیب فرهنگی به جامعه حقیقی و دیجیتال وارد میکند که تبعات سنگینتری دارد.
نمایش عمومی یک زندگی در عصر جنگ اطلاعات
مسئله دیگر در مورد این فرد این است که یک دردِ شخصی را به یک نمایش عمومی تبدیل کرده است. مرگ همسر در دنیای واقعی یک اتفاق تلخ و درونی است ولی در فضای اینفلوئنسریِ زرد تبدیل به رویدادی برای نمایش عمومی میشود چون برای آنها اصلا اتفاقِ شخصی وجود ندارد و برای توجیه مجازی کردن جزئیات زندگیهایشان هم به هر کدام یک برچسب میزنند تا موجه به نظر برسد. اساسا با ظهور شبکههای اجتماعی و فضای اینترنت چیزی تحت عنوان حذف اطلاعات و داده وجود ندارد که فکر کنیم با آرشیو کردن یا پاک کردن پست آثار آن از بین میرود. در ابعاد بزرگتر حذف شدنی در کار نیست و همه اینها تبدیل به تحلیل رفتار کاربر میشود و شرکتهای بزرگ این دادهها را تحلیل می کنند و همین میشود که میگوییم ما در عصر جنگ اطلاعات هستیم و این اطلاعات تبدیل به کالا میشود که نه تنها به مردم فروخته میشود بلکه حتی پلتفرم در زمانهایی همچون موعد انتخاباتها، مسائل امنیتی و موقعیتهای استراتژیک از آنها به نفع خود استفاده میکند تا آنچه را که میخواهد هدایت کند یا به هدفی مشخص برسد؛ بنابراین در فضای اینترنت هیچ چیزی حذف نمیشود و هر محتوایی که در اینترنت منتشر کردیم، رد و اثری از ما بر جای میگذارد.
بستهبندی رسانهای یک زندگی نمایشی برای تِرند شدن
از طرفی محتوای زرد از همین ماجراها تغذیه میشود و کنجکاویهای عمومی غذای اصلی صفحات زرد و الگوریتمهای تشنهی بازدید اینستاگرام است. مرگ همسر، طلاق، مهاجرت، بیماری، ازدواج و... اگر یک بستهبندی رسانهای شوند، پتانسیل تِرَند شدن دارند. به همین دلیل است که گاهی اوقات این اتفاقات به شکلی روایت میشوند که انگار بخشی از یک سریال چند قسمتی است که مخاطب باید آن را پیگیری کند. اصلا کلمه Story به معنی داستان هم از همین جا سرچشمه میگیرد تا فرد محتوایی تولید کند که مخاطب با او همراه شود و ضریب تاثیرگذاری از اینجا افزایش مییابد. در اینجا ما با یک زندگی آنلاین مواجه نیستیم بلکه با روایتهای نمایشی از یک زندگی واقعی در یک بستر آنلاین مواجه هستیم که این خیلی خطرناکتر است، چون حریم شخصی وجود ندارد و مانند این است که تمام زندگی خود را به شکل زنده به همه نشان دهیم. هر اینفلوئنسر تبدیل به یک جزیره با تعداد ساکنان متفاوتی شده است که از ۱۰ هزارنفر تا چند میلیون نفر در آن زندگی میکنند و در نقطه به نقطه این جزیره به مخاطب میگوییم تو لازم نیست کاری انجام دهی، تنها توجهت را به من بدهی کفایت میکند.
تکلیف فرهنگسازی چه میشود؟
* فکر میکنید در چنین شرایطی (که فردی با توسل به محتوای خصوصی، زرد و... مخاطب جذب میکند) اصلا «فرهنگسازی» جایگاهی دارد؟ فکر میکنید ما به عنوان یک کاربر فضای مجازی در مواجهه با چنین صفحاتی باید چه کاری انجام دهیم؟
مجرد: یک نکته مهم این است که بدانیم فرهنگسازی فقط وظیفه نهادهای رسمی و فعالان رسانهای نیست. هر کاربر اینستاگرام یک مصرفکننده فعال یا یک مروج محتوا است، پس یک بخشی از ماجرا مربوط به اختیار و انتخاب کاربر است که به کدام سمت حرکت کند و به این فکر کند که دیدن یک محتوا، لایک کردن آن، نوشتن کامنت یا به اشتراک گذاشتن آن با سایرین چه آثاری به دنبال دارد؟ متاسفانه برخی فکر میکنند اگر مبلغی از حساب بانکیشان کسر شود انگار چیزی از دست دادهاند و به این توجه نمیکنند که از دست دادن یا تاثیرگذاری در سمت ماهم وجود دارد و میتوانیم نقش یک مروج محتوای زرد را ایفا کنیم و به آن زنجیره خریدِ توجه توسط اینفلوئنسر دامن بزنیم. رفتار ما در شبکههای اجتماعی به محتوا مشروعیت میدهد و به آن مهر تاییدی میزند که این محتوایی که احساساتم را درگیر کرده است را بیشتر به من نشان بدهد بنابراین بخشی از فرهنگسازی باید از رفتار ما آغاز شود.
ضرورت نگاه آکادمیک به مقوله «اینفلوئنسری» و «بلاگری»
در فضای مجازی امروز فرهنگسازی نه تنها یک کار ضروری است بلکه حتی به نوعی یک پروژه بلندمدت محسوب میشود ولی شامل ابعاد مختلف امنیتی، قانونی، اجتماعی و... است. در روزگار فعلی اینکه بگوییم فلان محتوا زرد است، لطفا آن را نبینید اتفاق خاصی را رقم نمیزند. این صفحهها با احساسات، افکار و ایدئولوژیهای ما بازی میکنند و در شرایط فعلی فرهنگسازی باید به دنبال آگاهی، مسئولیت اجتماعی، قانونگذاری، تقویت ابزارهای نظارتی و... باشد. در این بین نمیتوان از اهمیت سواد رسانهای و مهارت استفاده از شبکههای اجتماعی غفلت کرد و یا تنها به انتشار بروشور اکتفا کرد. در این زمینه باید کتاب نوشته شود، سریال و فیلم ساخته شود و به طور اصولی آموزش داد. مسئله اینفلوئنسری و بلاگری یک علم میان رشتهای است و برای این موضوع تنها گفتوگو و برگزاری سمینار کافی نیست و واجب است به این موضوع به عنوان یک علم نگاه کنیم و آن را وارد فضای آکادمیک کنیم تا از جنبههای مختلف بتوانیم آن را تحلیل کنیم و پس از آن به برنامهریزی برای بخشهای اجرایی برسیم.
به جای نصیحت کردن مهارتآموزی کنیم
ما صرفا با محتوای زرد مواجه نیستیم؛ پشت پردهی این محتوای زرد یک محتوای احساسبرانگیزی که به خوبی عرضه شده است وجود دارد. یعنی این محتوا تبدیل به کالایی شده است که با عرضه خوب به مخاطب نشان داده میشود. مردم هم به شدت به محتوای احساسی واکنش نشان میدهند؛ دیگر فرقی ندارد این محتوای احساسی از درون یک دعوا، عزاداری یا شایعه خارج شود. این احساسات است که مردم را درگیر کرده و فرقی ندارد زرد است یا سبز؛ صحبت سر این است که چون خوب عرضه شده مخاطب را درگیر میکند. فرهنگسازی زمانی کار میکند که به جای نصیحت کردن در هر شکل و فرمی به مردم ابزار و مهارت تحلیل کردن بدهیم که بلد باشند فرق بین همدردی واقعی با سواستفاده از سوگواری برای جلب توجه و جذب فالوور را تشخیص دهند و این موضوع در رفتارشان بروز پیدا کند که اگر اینفلوئنسری را با رفتار سواستفاده دیدند؛ به جای فالو کردن، آنفالو کنند و به چرخه معیوب جلب توجهی که او میخواهد دامن نزنند و حتی کامنتی انتقادی و سازنده برای فرد بنویسند تا دیگرانی هم که محتوا را میبینند به فکر فرو بروند.
اینستاگرام را با هارد شخصی اشتباه میگیرند!
از سوی دیگر فقدان قوانین سازنده نیز موضوعی اثرگذار است. در این زمینه سازمانها هم باید ورود کنند و به اینفلوئنسری که به هر قیمتی دست به تولید محتوا میزند بگویند کارش آسیب اجتماعی به دنبال دارد و باید حذف شود. باید با آن شخص برخورد مناسب صورت گیرد تا اکانت اینفلوئنسر به شکل مناسب محتوا تولید کند. در همین مورد اخیر و سوگواری این مرد برای همسرش و انتشار آن در فضای مجازی باید او توجیه شود که اگر حال روحی خوبی ندارد فعلا محتوایی تولید نکند و یا اینستاگرام را با هارد شخصیاش اشتباه نگیرد که آن را بستری برای ثبت وقایع بداند تا بعدا آنها را به دخترش نشان دهد. در مورد این فرد خاص حتی روانشناسان باید صحبت کنند و موقعیت را تحلیل کنند و به کمک حکمرانی فضای مجازی اقدامات لازم و آسیبشناسی صورت گیرد که سوگواری با زیست نمایشی و عرضه آن به مخاطب آیا درست است؟ اصلا آن بچه باید سوگواری پدرش را چند سال بعد ببیند؟ یا باید خاطره خوشی از مادرش به یاد داشته باشد؟ این پدر باید به سراغ یک رواندرمانگر برود تا یاد بگیرد چگونه باید برونریزی داشته باشد.
فضای مجازی انعکاس جامعه است؛ نه پاکتر نه آلودهتر
بسیاری از تحلیلگران به این موضوع توجه ندارند که فضای مجازی همان انعکاس جامعه است؛ نه پاکتر از جامعه است و نه آلودهتر از آن. فضای مجازی آینهای از فضای حقیقی جامعه است، پس اگر محتوای زرد میبینیم باید فکر کنیم که احتمالا در جامعه هم شرایط همین است؛ بنابراین باید درباره سیاستگذاریها، قوانین و... فکر کنیم که اگر صفحههای زرد در حال دیده شدن هستند یعنی چیزی در دل مخاطب وجود دارد که یا آن را دوست دارد و یا به آن تمایل دارد؛ بنابراین فرهنگسازی تنها مربوط به فضای مجازی نیست و باید در فضای حقیقی هم به دنبال آن باشیم که این کنجکاوی ترکیبی از کدام لایههای مغفول مانده شخصیتی مردم است که حاکمیت، خانواده، شریک عاطفی و... نتوانسته آن را تامین کند و در فضای مجازی بروز یافته است؟ اگر فردی در واقعیت خلاء عاطفی دارد، نیاز به همذاتپنداری میکند، حالِ خوبی ندارد و... بروز آن در فضای مجازی رخ میدهد. شاید اگر از فاصله به جامعه نگاه کنیم همه چیز خوب باشد، اما فضای مجازی آمده و واقعیتها را نشان داده است. درست است که در مواردی شبکههای اجتماعی تقویت کننده موضوعات میشوند، اما مسئله این است که باید چیزی وجود داشته باشد که بعد فضای دیجیتال آن را تقویت کند. بین فضای دیجیتال و حقیقی فاصلهای وجود ندارد.
هرکسی از مادرش قهر کرده اینفلوئنسر شده است!
* شما پیشتر و بر اساس مصاحبههای قبلی خود معتقد بودید حضور این افراد در جریان حیات شبکههای اجتماعی مهم و ضروری است و نبودشان مساوی با نبود شبکههای اجتماعی است. حالا که میشه گفت در چند سال اخیر این صفحهها رشد قارچگونه داشتن به شکلی که هرکسی یک گوشی موبایل خوب داشته فکر کرده میتواند بلاگر شود، فکر میکنید چه آسیبهایی اولا به خود شبکه اجتماعی ثانیا به جامعه وارد شده است؟
مجرد: یک موضوع خیلی مهم تفاوت تعداد و امر تاثیرگذاری است. قبلا تعبیری بود که میگفت هرکسی از مادرش قهر میکند خواننده میشود، الان این تعبیر را میتوان به بلاگرها و اینفلوئنسرها نسبت داد. معتقدم اینفلوئنسرها مانند رگهای خونی پلتفرمها هستند که سبب زنده نگه داشتن پلتفرمها و افزایش واکنش مخاطبان میشوند. نقش اینفلوئنسرها در زیستبوم دیجیتال مانند ستون و پایه است ولی واقعیت این است که ما امروز با پدیده انباشت بیکیفیت تعداد زیادی اکانت و محتوا مواجه هستیم و حتی یکی از نگرانیها این است که نیت تولید برخی از این محتواها بعضا مشخص نیست یا حتی اهداف شومی دارد.
تعبیر غلطی نیست اگر بگوییم هر فردی که تلفن همراه به دست گرفته فکر کرده میتواند اینفلوئنسر شود، اما آژانسهای تبلیغاتی زرد و پکیجفروشها هم در این تنور دمیدهاند؛ درنتیجه اعتماد کاربر به فضای مجازی کاهش یافته و الگوریتمها به جای کیفی شدن به دنبال محتوای زرد میروند و پلتفرمها هم تبدیل به ویترینی از خودنمایی شدهاند و نه دانایی؛ در نتیجه هم مخاطب خسته میشود و هم شبکه اجتماعی اعتبار خود را از دست میدهد.
توهم تخصص و ارائه تحلیلهای روانشناسی
از طرفی گاهی اینفلوئنسر خودش پر از چالشهای اخلاقی یا روانشناختی است، اما بدون در نظر گرفتن این موضوع به دنبال تاثیرگذاری بر دیگران هم میرود. این خطرناک است که اینفلوئنسری به واسطه تولید محتوا از درد و زندگی شخصی خودش را به این موقعیت رسانده باشد و این پیام را به مخاطب منتقل کند که از این طریق هم میتوان پیشرفت کرد. گاهی برخی از این افراد با تولیدمحتواهای متعدد حتی توهم تخصص پیدا کردهاند. آنها در جایگاه نصیحت کردن نیستند، اما توهم نصیحت کردن و حتی ارائه تحلیلهای روانشناسی گرفتهاند و به طور کلی توهم کمک کردن دارند. در واقع مرز بین زندگی واقعی و زندگی اینستاگرامی هر روز مبهمتر میشود و اگر به فضای حقیقی توجه نکنیم، روز به روز این اتفاق خطرناکتر میشود.
همه چیز در حداقل و خداحافظی با خیالِ پیشرفت!
وقتی نسل Z موفقیت این افراد به واسطه جذب فالور را میبیند، او هم فکر میکند روش درست همین است که با حاشیه ساختن و تولید محتوای بیارزش به جایگاه اجتماعی و سپس درآمدزایی برسد. بر اساس تحقیقی در کشور آمریکا که پیش از سال ۲۰۲۰ انجام شده بود از نسل Z درباره دغدغههای آنها سوال کرده بودند و آنها در پاسخهای خود به شغل، درآمد و تحصیل اشاره کرده بودند. اما همین تحقیق که در سالهای بعد انجام گرفت نتایج متفاوتی داشت و بچهها گفته بودند در رتبه اول تا سوم دغدغههایشان مقوله شادی، تجربه جدید و شهرت و معروفیت قرار دارد. در این زمینه به نظرم حتی پایه شکلگیری «بلاینددیتها» که در فضای اینستاگرام هم شاهد وایرال شدن ویدیوهای آنها هستیم، همین میل به تجربههای جدید باشد که در تمام ساحتها تداوم مییابد. نسل Z با این طرز فکر وقتی وارد شبکه اجتماعی میشود و میبیند که فردی بدون هیچ تخصصی هم حال خوبی دارد و هم درآمدزایی میکند با خود میگوید چرا باید تخصص یاد بگیرد و کارمندی یا کارآفرینی کند؟ جامعهای که پیرو بلاگرهای حداقلی با تولید محتوای زرد باشد باید خیال پیشرفت را ببوسد و کنار بگذارد. بلاگر حداقلی، مخاطب حداقلی دارد، این مخاطب جامعه حداقلی میسازد و چنین جامعهای هم کشور حداقلی را به بار میآورد و چنین کشوری قطعا ضعف خواهد داشت.
هنوز هم اینفلوئنسر میتواند نجات دهنده باشد به شرط اینکه...
همچنان معتقدم حضور بلاگرها برای شبکههای اجتماعی ضروری است، اما نه هر فردی و نه به هر قیمتی. ما به نقطهای رسیدهایم که باید بین تعداد و تاثیرگذری تفاوت قائل شویم. اینفلوئنسرها و بلاگرها رشد قارچگونه داشتند، اما هنوز هم حضورشان مهم است چراکه از زاویه تاثیرگذاری باید به آنها نگاه کنیم تا بتوانند به زندگی، کار و اهداف مخاطبان خود معنا بدهند و کمک کننده باشند؛ در غیر این صورت شبکههای اجتماعی تبدیل به یک بیابان پر از صدا میشوند. به تعبیری چون ملاک موفقیت اینفلوئنسر میزان بازدید است، به شکل دیوانهواری مانند خط تولید کارخانه فقط محتوا تولید میکند آنهم بدون اینکه به معنا فکر کند. در اینجا رسالت بلاگرهای درست و حسابی آغاز میشود که باید در این بیابان آتش گرمی ایجاد کنند و مردم را به خاطر یک «معنا» کنار خود جمع کنند. در این شرایط دیگر اینفلوئنسر با شیوه غلط سوگواری نمایشی تاثیرگذاری ندارد بلکه با شیوه درست و فکر شده به دنبال تاثیرگذاری میرود. اینجا تفاوت تعداد و تاثیر مشخص میشود. هنوز هم اینفلوئنسر میتواند نجات دهنده باشد به شرط اینکه فرق بین نور واقعی و مصنوعی را متوجه باشیم و در عین حال مخاطب هم به نوع عملکرد خود در فضای مجازی حساس باشد.